پارت هشتم:)
ا/ت دیگه برای خوابیدن و ..قرص مصرف نمی کرد و اینا همشون به لطف تهیونگ اینجوری شده بود . با دخترا و پسرای دانشگاه صحبت می کرد و اجتماعی شده بود
جوری که انگار °۳۶۰ توی همین دو هفته تغییر کرده بود
مسابقات شروع شده بود ا/ت و تهیونگ هم سخت درحال تلاش کردن بودن تا امروز که آخرین مسابقه رو داده بودن و منتظر نتیجه بودن
هردو نگران بودن چون اگه بردی در کار نبود تایم ازادشون رو مجبور می شدن درس بخونن...چیزی که پدرهاشون گفته بودن و این چیزی نبود که تهیونگ میخواست...تهیونگ میخواست تا جوونه از زندگیش لذت ببره و ا/ت هم میخواست با تهیونگ وقت بگذرونه...
بلاخره داور مسابقات شروع به صحبت کرد
تهیونگ نگاهی به ا/ت انداخت که دست هاش در حال لرزیدن بودن
با اینکه خودش دست کمی از ا/ت نداشت..دستاشو گرفت:آروم باش چیزی نیست
+چطور میتونی اینو بگی؟
_میدونی که خودم هم نگرانم..ولی اگه تو اینجوری کنی وضعیتم بدتر میشه پس آروم باش
داور گفت: برنده ی مسابقات...کسی نیست جز...
اون لحظه استرس تمام بدن هارو فرا گرفته بود
داور: کسی نیست جز....
+د لامصب بگو دیگهههه..[عصبی]
_ا/ت آروم باش[نگران]
+چی چیو آروم باشم عوضی به زبون نمیاد چرا؟[عصبی]
داور:کسی نیست جز تیم کیم تهیونگ و پارک ا/ت
تهیونگ بخاطر تمام استرسی که داشت بعد از شنیدن این خبر دست ا/ت رو گرفت و بلند شد و جیغ بلندی از روی خوشحالی کشید جوری که همه شروع کردن به خندیدن
_ا/ت ما بردیمممم[خرذوق]
+...
_ا/ت؟خوبی؟
+باورم نمیشه...ما..ما..ما بردیم؟؟
_اره بردیم ا/ت بردیم[جیغ از روی خوشحالی]
حالا ا/ت هم داشت یه تهیونگی که رو به روش بود می خندید
+دیونه چرا اینجوری جیغ می کشی؟[خنده]
_مردم و زنده شدم واسه این مسابقات
+بیا بریم جایزه مون رو بگیریم
دست تهیونگ رو کشید: بابا بیا دیگه میدونم خیلی خوشحالی یکم تکون بخور
[زمان حال]
×مادربزرگ خوشبحالت... دوست پسر من اصلا احساسشو نشون نمیده ..
+خب دیگه ...تایپ آدما باهم فرق داره لارا تهیونگ پسر کیوت و با احساسی بود که خوشحال بودن رو به من نشون داد
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.