دیر است گالیا

.
دیر است، گالیا
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!
دیر است گالیا به ره افتاد کاروان
عشق من و تو ؟... آه
این هم حکایتی ست
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست

شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیده‌اند گرسنه و لخت روی خاک!

زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو
بر پرده‌های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان
جان می‌کَنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می‌کنی تو به دامان یک گدا ...!
#هوشنگ_ابتهاج
دیدگاه ها (۳)

‌در شبان غم تنهایی خویشعابد چشم سخنگوی تواممن در این تاریکیم...

دلتنگتمـو نمیدانمـ ڪجاے جهان را بگـردمـ تا تو را بیابمـبرگـر...

چو قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟هیچ یک! من چو کبوتر؛ نه ...

‌تو چه دانی که پس هر نگه ساده منچه جنونی چه نیازی چه غمی‌ست ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط