یک روز همه چیز درست می شود؛ یک روز نه خبری از جنگ است و ن
یک روز همه چیز درست میشود؛ یک روز نه خبری از جنگ است و نه خبر از کرونا...
نه خطر خشکسالی است و نه ضحاکها و یزیدها بر روی کرهی زمین قدم میزنند. یا اگر قدم بزنند بر روی تخت ننشسته و خون مردم را درون شیشه نکرده؛ مادری را گریان بر روی جنازهی دخترکی و کمر پدری را با فکر گرانی خم نمیکند.
دیگر خبری از مرگ میلیونها میلیون انسان! بر اثر ویروسی دستساز نیست. این میلیونها میلیونی که میگویم عدد و رقم نیست، شوخی هم نیست! این کرهی خاکی مرگ میلیونها انسان را در یک روز به خود دیده!
این کرهی خاکی به تماشای مرگ دختری به خاطر چندتارمو نشسته و ناپدید شدن وبلاگ نویسی به خاطر قلمش را با خاک و سنگ خود فهمیده و کسی چه میداند شاید خون هم گریسته باشد!
اما تو... تویی که این متن را میخوانی و شاید دهها سال شاید صدها سال دیگر زندگی میکنی و من و همنسلان من جایی بر روی این خاک نداریم. تویی که با شکمی سیر به دنبال سیری مغزت میگردی این را بدان در این شهر، این کشور و این دنیای کنونی مردم شکمشان هم گرسنه است چه برسد به فکرشان!
شاید در دنیای شما فقیری که هر چند روز یک وعده غذای داغ هم نخورد معنی نداشته باشد؛ ولی در اطراف من چشمان من بدبختی میبیند و فلاکت! گریه میبیند و زاری... و این چشمان بینوا انقدر میبارند که دیده تار میشود.
تویی که شاید زیر درختی نشستهای یا روی صندلی و بوی غذای داغ را استشمام میکنی؛ مردم من، غذایی که در شان بدنشان باشد را ندارند. کودکان همین مردم از همان بچگی بالهایشان چیده میشود تا از گرسنگی نمیرند!
اینجا پشت اینهمه نشدنها مردم خستهاند. هر چندسال یکبار برای مبارزه با ضحاک واقعی که در افسانهها نیست اعتراض میکنند و کشته میشوند. با همان تراژدی غمگین مادری گریان و پدری با کمر خم...
اینجا مردم را کتک میزنند که ثابت کنند آن دخترک بینوا را کتک نزدهاند! اینجا مردم جانشان به لب رسیده. دیگر توانی برایشان نمانده. دیگر نفسشان بالا نمیآید.
تویی که اینها را میخوانی و تصور گفتههایم شاید کابوس شبانهات باشد؛ کابوسی که ما لحظه به لحظهی آن زندگی کردهایم. زندگی که هیچکس به فکر کسی نیست و جواب همین قلم با تفنگ است و ملت من؛ همنوعان من حق اعتراض برای این زندگی را ندارند. تویی که وضعیتت بهتر از ماست؛ خواستم در انتهای نامهام بگویم...
نگذاشتند زندگی کنیم؛ نشد!
- خاموش.
#تکس
نه خطر خشکسالی است و نه ضحاکها و یزیدها بر روی کرهی زمین قدم میزنند. یا اگر قدم بزنند بر روی تخت ننشسته و خون مردم را درون شیشه نکرده؛ مادری را گریان بر روی جنازهی دخترکی و کمر پدری را با فکر گرانی خم نمیکند.
دیگر خبری از مرگ میلیونها میلیون انسان! بر اثر ویروسی دستساز نیست. این میلیونها میلیونی که میگویم عدد و رقم نیست، شوخی هم نیست! این کرهی خاکی مرگ میلیونها انسان را در یک روز به خود دیده!
این کرهی خاکی به تماشای مرگ دختری به خاطر چندتارمو نشسته و ناپدید شدن وبلاگ نویسی به خاطر قلمش را با خاک و سنگ خود فهمیده و کسی چه میداند شاید خون هم گریسته باشد!
اما تو... تویی که این متن را میخوانی و شاید دهها سال شاید صدها سال دیگر زندگی میکنی و من و همنسلان من جایی بر روی این خاک نداریم. تویی که با شکمی سیر به دنبال سیری مغزت میگردی این را بدان در این شهر، این کشور و این دنیای کنونی مردم شکمشان هم گرسنه است چه برسد به فکرشان!
شاید در دنیای شما فقیری که هر چند روز یک وعده غذای داغ هم نخورد معنی نداشته باشد؛ ولی در اطراف من چشمان من بدبختی میبیند و فلاکت! گریه میبیند و زاری... و این چشمان بینوا انقدر میبارند که دیده تار میشود.
تویی که شاید زیر درختی نشستهای یا روی صندلی و بوی غذای داغ را استشمام میکنی؛ مردم من، غذایی که در شان بدنشان باشد را ندارند. کودکان همین مردم از همان بچگی بالهایشان چیده میشود تا از گرسنگی نمیرند!
اینجا پشت اینهمه نشدنها مردم خستهاند. هر چندسال یکبار برای مبارزه با ضحاک واقعی که در افسانهها نیست اعتراض میکنند و کشته میشوند. با همان تراژدی غمگین مادری گریان و پدری با کمر خم...
اینجا مردم را کتک میزنند که ثابت کنند آن دخترک بینوا را کتک نزدهاند! اینجا مردم جانشان به لب رسیده. دیگر توانی برایشان نمانده. دیگر نفسشان بالا نمیآید.
تویی که اینها را میخوانی و تصور گفتههایم شاید کابوس شبانهات باشد؛ کابوسی که ما لحظه به لحظهی آن زندگی کردهایم. زندگی که هیچکس به فکر کسی نیست و جواب همین قلم با تفنگ است و ملت من؛ همنوعان من حق اعتراض برای این زندگی را ندارند. تویی که وضعیتت بهتر از ماست؛ خواستم در انتهای نامهام بگویم...
نگذاشتند زندگی کنیم؛ نشد!
- خاموش.
#تکس
۴.۸k
۲۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.