دیالکتیک
دیالکتیک
معانی واژه دیالکتیک:
1.زبان محلی
2.مکالمه و مباحثه
3.شیوه سخن گفتن و لهجه و اصطلاحات در زبان های مختلف.
تفاسیر فلاسفه از واژه دیالکتیک:
سقراط:
آن را به مفهوم مکالمه یا فلسفی کردن(تابع مباحثه منطقی و عقلی قرار دادن و روشن کردن مطلبی به وسیله مکالمه و تعقل در آن و سنجیدن وجوه رد و قبول و نفی و اثبات آن در ترازوی عقل و منطق و برهان)هر موضوع به صورت سوال و جواب به کار برده.
افلاطون:
به کار بردن این اصطلاح را محدود نموده است به "روش منطقی" و مقصود وی و دسته بندی و وحودت و تحت یک قانون درآوردن آثار مختلفه طبیعت است و درآوردن آن ها در قالب ایده ها یا فرضیات متشکل و مرتب(ارگانیزه و سیسماتیک)
کانت:
در فلسفه جدید این اصطلاح را در بخشی از فلسفه و سیستم خود به کار می برد که متافیزیک او را مجسم و تصویر می نماید بر ضد علم که ناشی از آن آثار است.
هگل:
آن را نام روش منطقی(مانند افلاطون)فلسفه خود قرار داده که از تز به مرحله آنتی تز سیر کرده و از آن به مرحله سنتز(ترکیب تضادها)می رسد.
مارکس:
دیالکتیک مارکس مشابه است با دیالکتیک هگل با این فرق که دیالکتیک هگل ایده آلیسم است(یعنی تابع خیال پرستی)و دیالکتیک مارکس ماتریالیسم است(یعنی توجه به مسائل اقتصادی دارد زیرا اقتصادیات را تنها نیروی محرکه حوادث اجتماعی و سیاسی و ریشه کلیه روابط اجتماعی می داند.)
اصول دیالکتیک ایده آلیسم (دیالکتیک هگل):
1.در سیر امور عالم نطفه ضد هر فکر و فرض و قضیه یا مرام و مسلک و عقیده و روش،در خود آن فکر و در بطن آن نهفته و موجود بوده و جزء لاینفک آن است و همراه پرورش فکر،نطفه ضد آن نیز پرورش می باد.هرگاه موقعی فرا رسید که اصل فکر به مرحله ضعف قدم گذاشت،در آن موقع ضد فکر تقویت یافته بر آن غلبه می کند و موجب بروز واکنش می گردد.وی اصل فکر را تز و ضد آن را آنتی تز اصطلاح کرده آن گاه می گوید:
"از ترکیب این دو عنصر با یکدیگر عنصر دیگری نیز به وجود می آید به نام سنتز و در آن قضیه یا مرام یا فکر یا عقیده یا فرض موثر شده حالتی جدید بدان می بخشد."
2.ترکیب سه عامل لزوم منطقی،لزوم فیزیکی و لزوم اخلاقی است با یکدیگر عبارت است همان عوامل تفکیکی هیوم فیلسوف انگلیسی یعنی عقل ریاضی،واقعیات تجربی و معتقدیات و به خصوص ترکیب روابط علیت با حتمیات اخلاقی.
به عقیده هگل این سه عنصر یکی بوده و برخلاف عقیده هیوم غیرقابل تمییز و تفکیک از یکدیگر هستند.
3.مقصود لزوم تاریخی یا لزوم در تاریخ و سلسله وقایع می باشد.یعنی تاریخ عبارت است از یک سلسله حوادث منظم و متصل که وقوع هر یک لازم بوده و آن را خط سیر تاریخ نیز اصطلاح می کند.
⬅️ادامه در کامنت...
#دیالکتیک
#واژگان_سیاسی #سیاست #ادبیات_سیاسی
معانی واژه دیالکتیک:
1.زبان محلی
2.مکالمه و مباحثه
3.شیوه سخن گفتن و لهجه و اصطلاحات در زبان های مختلف.
تفاسیر فلاسفه از واژه دیالکتیک:
سقراط:
آن را به مفهوم مکالمه یا فلسفی کردن(تابع مباحثه منطقی و عقلی قرار دادن و روشن کردن مطلبی به وسیله مکالمه و تعقل در آن و سنجیدن وجوه رد و قبول و نفی و اثبات آن در ترازوی عقل و منطق و برهان)هر موضوع به صورت سوال و جواب به کار برده.
افلاطون:
به کار بردن این اصطلاح را محدود نموده است به "روش منطقی" و مقصود وی و دسته بندی و وحودت و تحت یک قانون درآوردن آثار مختلفه طبیعت است و درآوردن آن ها در قالب ایده ها یا فرضیات متشکل و مرتب(ارگانیزه و سیسماتیک)
کانت:
در فلسفه جدید این اصطلاح را در بخشی از فلسفه و سیستم خود به کار می برد که متافیزیک او را مجسم و تصویر می نماید بر ضد علم که ناشی از آن آثار است.
هگل:
آن را نام روش منطقی(مانند افلاطون)فلسفه خود قرار داده که از تز به مرحله آنتی تز سیر کرده و از آن به مرحله سنتز(ترکیب تضادها)می رسد.
مارکس:
دیالکتیک مارکس مشابه است با دیالکتیک هگل با این فرق که دیالکتیک هگل ایده آلیسم است(یعنی تابع خیال پرستی)و دیالکتیک مارکس ماتریالیسم است(یعنی توجه به مسائل اقتصادی دارد زیرا اقتصادیات را تنها نیروی محرکه حوادث اجتماعی و سیاسی و ریشه کلیه روابط اجتماعی می داند.)
اصول دیالکتیک ایده آلیسم (دیالکتیک هگل):
1.در سیر امور عالم نطفه ضد هر فکر و فرض و قضیه یا مرام و مسلک و عقیده و روش،در خود آن فکر و در بطن آن نهفته و موجود بوده و جزء لاینفک آن است و همراه پرورش فکر،نطفه ضد آن نیز پرورش می باد.هرگاه موقعی فرا رسید که اصل فکر به مرحله ضعف قدم گذاشت،در آن موقع ضد فکر تقویت یافته بر آن غلبه می کند و موجب بروز واکنش می گردد.وی اصل فکر را تز و ضد آن را آنتی تز اصطلاح کرده آن گاه می گوید:
"از ترکیب این دو عنصر با یکدیگر عنصر دیگری نیز به وجود می آید به نام سنتز و در آن قضیه یا مرام یا فکر یا عقیده یا فرض موثر شده حالتی جدید بدان می بخشد."
2.ترکیب سه عامل لزوم منطقی،لزوم فیزیکی و لزوم اخلاقی است با یکدیگر عبارت است همان عوامل تفکیکی هیوم فیلسوف انگلیسی یعنی عقل ریاضی،واقعیات تجربی و معتقدیات و به خصوص ترکیب روابط علیت با حتمیات اخلاقی.
به عقیده هگل این سه عنصر یکی بوده و برخلاف عقیده هیوم غیرقابل تمییز و تفکیک از یکدیگر هستند.
3.مقصود لزوم تاریخی یا لزوم در تاریخ و سلسله وقایع می باشد.یعنی تاریخ عبارت است از یک سلسله حوادث منظم و متصل که وقوع هر یک لازم بوده و آن را خط سیر تاریخ نیز اصطلاح می کند.
⬅️ادامه در کامنت...
#دیالکتیک
#واژگان_سیاسی #سیاست #ادبیات_سیاسی
۱۸.۹k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.