بچه بودیم و چیزی نمی فهمیدیم بچه بودیم و بی خیال بودیم
بچه بودیم و چیزی نمی فهمیدیم، بچه بودیم و بی خیال بودیم، برای خودمان دنیایی ورای این دنیا ساخته بودیم و در آن سیر می کردیم، شنگـول و ســرخوش نه تک تک کوچه های کودکی را گشت می زدیم، چرخ می زدیم و برای خودمان خیال های جانانه می بافتیم.
بچه بودیم و همه چیز خوب بود، که خوب نبــود، اما ما خوب بودیم، که خوب نبودیم، اما نمی فهمیدیم که خوب نیستیم
بچه بودیم و آسمان آبی تر بود، زمین سبزتر و آدم ها شادتر بودند...
بچه بودیم وجهان، خواستنی تر بود.
بزرگ شدیم و از همه چیز دنیا سر در آوردیم، که لبریز شدیم از فکر و دغدغه، که توقعمان بیشتر شد، که جهان را مثل سابق دوست نداشتیم. و فهمیدیم که خوب نیستیم؛!
که ای کاش سر در نمی آوریم، ک ای کاش نمی فهمیدیم و اکنون در بن بست ترین کوچه های بزرگسالی پناه برده ایم
به خاطرات روزهای کودکی...
از شر حالی که معمولا خوب نیست،
از شر ذهنی که بیخیالی نمی فهمد!
من کل دوران ابتداییم با طعم سیب و موزش گذشت.. 😌☺️
بچه بودیم و همه چیز خوب بود، که خوب نبــود، اما ما خوب بودیم، که خوب نبودیم، اما نمی فهمیدیم که خوب نیستیم
بچه بودیم و آسمان آبی تر بود، زمین سبزتر و آدم ها شادتر بودند...
بچه بودیم وجهان، خواستنی تر بود.
بزرگ شدیم و از همه چیز دنیا سر در آوردیم، که لبریز شدیم از فکر و دغدغه، که توقعمان بیشتر شد، که جهان را مثل سابق دوست نداشتیم. و فهمیدیم که خوب نیستیم؛!
که ای کاش سر در نمی آوریم، ک ای کاش نمی فهمیدیم و اکنون در بن بست ترین کوچه های بزرگسالی پناه برده ایم
به خاطرات روزهای کودکی...
از شر حالی که معمولا خوب نیست،
از شر ذهنی که بیخیالی نمی فهمد!
من کل دوران ابتداییم با طعم سیب و موزش گذشت.. 😌☺️
- ۷.۳k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط