آمدی اما دلم را کینه با خود برده ...

آمدی اما دلم را کینه با خود برده بود
آرزوهاییکه در قلبم پس از تو مرده بود

رفتی و از دوریت یعقوب ثانی من شدم
یوسفش را او مگر دست شما نسپرده بود

آمدی تسکین دهی گلهای باغ خانه را
آن همه گلهای رنگین بعد تو پژمرده بود

نصف سیب باغ احساس مرا چیدی به عمد
نصف سیبی راکه آدم اشتباهی خورده بود

رفتی واشکم درون مشک من خشکیده شد
قطره ی اشک مراحافظ فقط نشمرده بود

نقره داغم کردی و مجنون صحراها شدم
لیلی احساس من در سینه ام افسرده بود

آمدی تا بار دیگر زندگی را جان دهی
نامم اما از میان زندگان خط خورده بود
دیدگاه ها (۱)

خوشبحال انار

ازتو مینویسمموهایم تشنه ی لمس دستهای توازمن می نویسی نم چشم ...

خنده های دلنوازت یاس ایوان منست اخمهای گاه گاهت بغض پنهان من...

بعضے وقتا یڪیو دوست دارے....ولے شرایط یہ جوریہ.....ڪہ هیچوقت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط