باز فریاد زدم حال پریشانم را
باز فریاد زدم حال پریشانم را
چه کنم از غم تو دیدهی گریانم را
نیمه شب جار زدم عشق تو را در غزلم
تا که پایان بدهم هق هق پنهانم را
آه و افسوس که هر شب جگرم میسوزد
رفتهای تا که به آتش بکشی جانم را
بر سرم کلبهی تنهایی من آوار است
چه کنم بعد تو کاشانهی ویرانم را
باش تا شاعر شیدای تو باشم همه شب
دائما طرد نکن قلب غزل خوانم را
چه کنم از غم تو دیدهی گریانم را
نیمه شب جار زدم عشق تو را در غزلم
تا که پایان بدهم هق هق پنهانم را
آه و افسوس که هر شب جگرم میسوزد
رفتهای تا که به آتش بکشی جانم را
بر سرم کلبهی تنهایی من آوار است
چه کنم بعد تو کاشانهی ویرانم را
باش تا شاعر شیدای تو باشم همه شب
دائما طرد نکن قلب غزل خوانم را
۴.۷k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۱