دلم گرفته از این برزخ زمستانی

دلم گرفته از این برزخ زمستانی
بیا که بر تن سردم غزل بپوشانی

تمام پیکر من انجماد بهمن سرد
چگونه ذوب شوم در دلت به آسانی

همیشه در عطش واژه های ملتهبم
ببار بر من تشنه ، هوای بارانی!

کجای حادثه بودی ، کجای قصه من
که از تو زاده شده لحظه های طوفانی

من و شقایق و شب درد مشترک داریم
شهود وسوسه در بستر پریشانی

تو فرق می کنی اما ، شبیه آینه ها
پر از تبسم یاسی. زلال و روحانی

ببخش اجازه ندارم که عاشقت باشم
ولی من عاشقت هستم خودت که می دانی

شبیه نبض سراسیمه بی قرار توام
تو بی خیال نشستی و شعر می خوانی
دیدگاه ها (۱)

به تو تقدیم ای عشقی که زخمت زخم کاری بودو بعد از سال ها هر ش...

می روم کج نکنی گوشه ابروها را نکند تلخ کنی خاطر شب بوها را م...

دستم بڪَیرڪہ‌از غم ایام خستہ‌امنازم بڪشڪہ عاشقم و دلشڪستہ‌ام...

بــزن به نامم شــــش دانگ حواســـت رامن از دنیایک " تـــــــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط