فیک 2
فیک 2
۲۰:۲۴
حوالی شب بود..... جایه دخترک خیس بود.... خیس از خ... ون رگ هاش... خیس از اشک هایه رویه بالشتش ...... پدر مادرش فکر کردن دیگه میتونن ات رو تنها بزارن ! پیداش نکردن جدی... بنظر... تموم... شده.....
:
ولی.... نه... این زندگی... کابوس تموم نشده بود.... وقتی چشم هاش به ارومی بازشد
تو یه تخت نرمی بود کلی چراغ روشن بود.... صدایه نا اشنا ای صحبت میکرد
دکتر حداقل ...... باید بیمارستان بمونه.... میتونم بگم نصفه خونشو از دست داده... باید بهت کلی مولتی ویتامین و خون برسونیم.... از یه ور داخل خونش مواد اعتیاد را مثل سیگار هست...
و واقعا کارش سخته تازه باید مشاوره هم پیشه روان پزشک بره ..... ممکنه مجبور باشه ماه ها تو بیمارستان بمونه.... تا کامل درمان شه
دوباره قطره اشکی از چشم هایم پایین اومد ..... دکتر که متوجه بیدار
شدن من شد از اتاق خارج شد مامانم هم باهاش بیرون رفت +
دکتر اروم چشم ها تو ببند و فکر کن داخل به جنگل پر از خطری ..... سردرگمی تو خیلی سردرگمی دلت میخواد بمیری و به کمک نیاز داری ... کسی که همیشه پیشت بوده.... اون کیه؟
جیمین محکم چشم هاشو بست و دستاشو مشت کرد ..... دکتر نگران پاشد : کیومیبینی جیمین جیمین حال کزتری گرفت که دکتر سریعا بیدارش کرد نفس کنان بلند شد عرق از پیشونیش میریخت بدون اینکه چیزی بگه سریع از اتاق بیرون رفت
:
بیمارستان دانشگاه ملی سئول : اروم از تختم بلند شدم و پنجره بزرگ اتاقمو باز کردم نسیمی بهم میخورد که باعث میشد موهام با باد رهسپارشه
نفس عمیقی کشیدم که دره اتاق زده شد و مردی بلند بود.... حدس میزدم.... اون... کوک بود. پسری که تو این دوماه باهاش آشنا شدم خیلی حس نزدیکی بهم میداد حس میکردم خیلی خوب درکم
میکنه تو این دو ماه خیلی بهتر شده بودم جلسه هایه مرتب به تراپی
میرفتم و واقعا حس حالم بهتر شده بود که دلیل اصلیش هم کمک
هایه کوک بود
ات کوک تو اینجایی؟
۲۰:۲۴
حوالی شب بود..... جایه دخترک خیس بود.... خیس از خ... ون رگ هاش... خیس از اشک هایه رویه بالشتش ...... پدر مادرش فکر کردن دیگه میتونن ات رو تنها بزارن ! پیداش نکردن جدی... بنظر... تموم... شده.....
:
ولی.... نه... این زندگی... کابوس تموم نشده بود.... وقتی چشم هاش به ارومی بازشد
تو یه تخت نرمی بود کلی چراغ روشن بود.... صدایه نا اشنا ای صحبت میکرد
دکتر حداقل ...... باید بیمارستان بمونه.... میتونم بگم نصفه خونشو از دست داده... باید بهت کلی مولتی ویتامین و خون برسونیم.... از یه ور داخل خونش مواد اعتیاد را مثل سیگار هست...
و واقعا کارش سخته تازه باید مشاوره هم پیشه روان پزشک بره ..... ممکنه مجبور باشه ماه ها تو بیمارستان بمونه.... تا کامل درمان شه
دوباره قطره اشکی از چشم هایم پایین اومد ..... دکتر که متوجه بیدار
شدن من شد از اتاق خارج شد مامانم هم باهاش بیرون رفت +
دکتر اروم چشم ها تو ببند و فکر کن داخل به جنگل پر از خطری ..... سردرگمی تو خیلی سردرگمی دلت میخواد بمیری و به کمک نیاز داری ... کسی که همیشه پیشت بوده.... اون کیه؟
جیمین محکم چشم هاشو بست و دستاشو مشت کرد ..... دکتر نگران پاشد : کیومیبینی جیمین جیمین حال کزتری گرفت که دکتر سریعا بیدارش کرد نفس کنان بلند شد عرق از پیشونیش میریخت بدون اینکه چیزی بگه سریع از اتاق بیرون رفت
:
بیمارستان دانشگاه ملی سئول : اروم از تختم بلند شدم و پنجره بزرگ اتاقمو باز کردم نسیمی بهم میخورد که باعث میشد موهام با باد رهسپارشه
نفس عمیقی کشیدم که دره اتاق زده شد و مردی بلند بود.... حدس میزدم.... اون... کوک بود. پسری که تو این دوماه باهاش آشنا شدم خیلی حس نزدیکی بهم میداد حس میکردم خیلی خوب درکم
میکنه تو این دو ماه خیلی بهتر شده بودم جلسه هایه مرتب به تراپی
میرفتم و واقعا حس حالم بهتر شده بود که دلیل اصلیش هم کمک
هایه کوک بود
ات کوک تو اینجایی؟
۳.۶k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.