احساس عجیب

احـــــــســـــاســ عـــجیبــــــ
pt 29
ویو نویسنده
باجی هم رینو بغل کردو
باجی: قسم میخورم دیگ نمیزارم این اتفاقا واست بیوفته..... ها؟
رین تو بغل باجی خابش برده بود باجی هم رینو دراز کردو کنارش خابید
ویو رین
صب بیدار شدم دیدم رو پشت بوم بودمو باجی هم کنارم خابیده کیووووتت
اره.... دیشب...
گوشیمو برداشتم دیدم ساعت پنجه... ها؟... واااتتت؟.. دوساعت خابیده بودمممممم؟... چ خبرههههه من هیچوقت انقد نمیخابیدممممم...
دوباره دراز کشیدمو دستمو گذاشتم زیر سرمو همینجوری ب باجی نگا میکردم..... ی فکری ب سرم زدددد.... بزار تا خابه..
ویو نویسنده
رین دستشو برد ک سر باجی رو ناز کنه ک یهو باجی دست رینو گرف
باجی: لیدی داشتی چیکار میکردی؟
رین: اولا ب من نگو لیدی دوما..تو چرا مهرو محبت سرت نمیشه؟
باجی رینو از کمرش گرفت کشوند سمت خودش
باجی : اول...
رین: سری تمومش کن
باجی: مزش ب طولانی بودنشه
رین: حالا...
باحی سر رینو گرف و زبونشو وارد دهن رین کردو....
♡پنج مین بعد ♡
رین: باجی الان باید بذاری....
باجی: بااشههه.... فقط یکم
رین: مسیییی
رینم موهای باجی رو گرفتو باهاش بازی کرد
♡کمی بعد ♡
باجی: رین... رین.... رین تمومش کن...
رینم موهای باجی رو ول کردو از پشت بغلش کرد......
رین: باشه
باجی: بریم پایین؟
رین: اوهوم...
رفتن پایین
رین: همونطور ک حدس زدم...
رین رفت سمت اما...
رین: اما... اما بیدار شو... باید بریم مدرسه...
اما: یکم دیگه....
رین: اما بیدار شو دیگه
اما: باشه باشه... بیدارم...
رین رف یکی یکی دخترا رو بیدار کرد و بعد....
رین: بیداااااررر شییییییییدددددددددددد (با داد)
مایکی: یااا جد دوراکی ها.... چیشدههه
دراکن: بمب ترکیده
ران: کی حمله کردهههه؟
رین: خابالو ها پاشید
همه: اها پس این بود..... 🥲😐
یک ساعت بعد
همه رفتن مدرسه و....
(حوصله ندارم ادامشو بگمممم)
بعد مدرسه باجی. هیوگا وهیکارو رفتن خونه رینشون تا توی تمیز کاری کمک کنن...
تو خونه
رین: این گردنبنده رو (اس دو) مایکی داده.... ان یکی (اس چار) رو دخترا با هم گرفتنش(هینا. اما. یوزوها. )... این یکیرو(اس پن) دراکن و چیفو دادنش....
اینم ک داداشام دادن (اس آخر) ولی.... این یکی.... توش چیه ؟.... اینو یادم نیس
باجی: خب بازش کن..
رینم کادوهرو باز کردو با ی گیتار مشکی (اس سه) رو ب رو شد....
رین: این ک.....
باجی: تولدت مبارک بیبی....
رین: باجیییییی......
رین پرید تو بغل باجی
رین: باجیییی... اریگاتوووو
باجی: باشه خ.. خب...*سرخ شدن*فک کردم شاید... از اون یکی خسته شده باشی...
رین: *گاز گرفتن لپ باجی *مسی.
باجی هم خندید
هیوگا: ته
و از اونجا رف
هیکارو: هیوگا....
هیوگا: دنبالم نیا!
ریندو: میرم پیشش
هیکارو: باشه...
دیدگاه ها (۰)

هعی... کمی گریه کنیم🥲

میدانم ریدم ب روم نیارید🥺🥲🥲😔😔🗿

یکم موندهههههه

https://harfeto.timefriend.net/17362386197112ناشناسمو دوباره...

گــــربهـ وحشـــ☆ــی ³p•ویو نویســـ☆ـــنده: رین و کریه لباسا...

گــــربهـ وحــــ☆ــشی p⁴ویو نویسنده: همنجور داشتن حرف میزدن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط