سناریو
سناریو
یک روز به مادرم گفتم که میخام برم خونه دوستم گفت باشه برو رفتم و شب برگشتم دیدم همه چا خونی شده من که از خون میترسیدم بیهوش شدم و وقتی بیدار شدم دیدم توی یه عمارت بودم و چند تا دختر آمدم پیشم به نام شینوبو کانائه و کانائو شینوبو گفت حالت خوبه گفتم آره گفت باشه هروقت که خوب شدی یکی رو بهت معرفی می کنم گفتم باشه و بعد چند روز خوب شدم و شینوبو منو پیشه هاشیرای آب برد و شینوبو گفت این کیوکو هستش بهش شمشیر زنی یاد بده گفت باشه و من درحال آموزش بودم آنقدر تمرین کردم که تنفس طوفان رو گرفتم
بیا پایین
بیا پایین
بیا
دوست دارم تا سناریو بعدی بای بای
یک روز به مادرم گفتم که میخام برم خونه دوستم گفت باشه برو رفتم و شب برگشتم دیدم همه چا خونی شده من که از خون میترسیدم بیهوش شدم و وقتی بیدار شدم دیدم توی یه عمارت بودم و چند تا دختر آمدم پیشم به نام شینوبو کانائه و کانائو شینوبو گفت حالت خوبه گفتم آره گفت باشه هروقت که خوب شدی یکی رو بهت معرفی می کنم گفتم باشه و بعد چند روز خوب شدم و شینوبو منو پیشه هاشیرای آب برد و شینوبو گفت این کیوکو هستش بهش شمشیر زنی یاد بده گفت باشه و من درحال آموزش بودم آنقدر تمرین کردم که تنفس طوفان رو گرفتم
بیا پایین
بیا پایین
بیا
دوست دارم تا سناریو بعدی بای بای
۴.۶k
۰۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.