برای از تـو گفتنبی اجازه به آغـوش شعرهایم کِشاندمتپس چراآتش درونمبا هیچ کلمهایمهار نمیشودتب دوسـت داشتنتبا خُنَکای هیچ شعریپاشویه نمیشودهذیان نیست تب در من بالازدههیچ چیز و هیچ چیزاین دیوانه را تسکین نمیدهدجز عطر تن تــو