دست هایی از جنس عطوفت آیدا

دست هایی از جنس عطوفت آیدا ،
دست هایی از جنس صبح های غریبانه شاملو ،
دست هایی از جنس مهربانی لیلی و از محبت و مشقت مجنون در اینه ی دلم نجوا می کند .
دست هایی که دیدنی نیست لمس کردنی نیست بوییدنی نیست شنیدنی نیست فقط باید حس شود
حسی سرشار از ارامش ، ارامشی عجیب تر و نجیب تر از قبل طوفان چشمانم را به اسمان می دوزم و عصا به دست روانه کوه مشکلات می شوم می دانم تا وقتی با او هستم هیچ چاله ای جرئت زیر پایم افتادن را ندارد . راستش هیچ واژه ای خنده را بر روی لبانم نمی اندازد جز صرف فعل هست . هم تو هستی و هم من هستم ما همه هستیم و او هم با ما هست پس تا هستیم او مراقب ماست.!

#Ałø
دیدگاه ها (۱)

تا عیان شد رخ زیبای تو از چنبر زلف صبح امید من از شام غریبا...

یه آرامشی داشت، شب راه رفتن، بین اون کوچه پس کوچه ها!بهش گفت...

‌تو، آخر این داستان باید بخندیپس امتحان کن عاشقِ بی غم تری ر...

چشمانت معجزه‌ای بود به بزرگی خدا به گونه‌ای که دلم میلرزید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط