یک ساعتی بود زل زده بود عمیقا به چشمام
یک ساعتی بود زل زده بود عمیقا به چشمام
بالاخره گلومو صاف کردم و گفتم؛دنبال چی هستی؟
باید میفهمیدم
گفت؛دنبال خودم
گفتم؛برقو بزن
خندید ،خنده که نه تک خنده ارومی بود که چال روی گونه هاشو نمایان کرده بود
هوس کردم وسط اون چال گونه هاشو محکم ببوسم و اون خلاش بین لبام عجیب خودنمایی کنه اما ترجیح دادم دستی روی لبام بکشم
گفت؛برقو چرا اخه؟
گفتم ؛که قشنگ تر انعکاس خودتو توی چشمام ببینی که یکساعت جوری به ادم نگاه نکنی که انگار داری به خلق یه اثر هنری بهترین نقاش دنیا نگاه میکنی
بازم خندید و دستاشو جلوی صورتش سپر کرد ودرجا اونارو گرفت جلوی دهنش
گفت؛منظورم چیز دیگس
خندیدم و سرمو گرفتم پایین ،اذیت کردنش مثل رفتن به دریا وسط زمستون بود درست وقتی که نم بارونم مینشست تو موهات
گفتم؛این جاده تهش بن بسته ،هرجا بری اخرش باید دست از پا دراز تر برگردی
حرفمو رو هوا زد و همونجور که یه نخ سیگار شکلاتیمو از تو جاسیگاریم در می اورد گفت؛به بن بستم بخورم از دیوار خونه بقیه بالا میرم شاید اونجاها چیزی باشه
نگاهش کردم ،بنظرم چشمای خیره کننده ای داشت
گفتم؛از دیوار مردم بالا رفتن اصلا کار درستی نیست شاید اون دلش نخواد
نگاهش غمگین شد،هاله چشماش سرخ شد و سیگارو اروم گرفت جلوی دهنم
گفتم؛ترکم
گفت؛بکش
اگه میشد حتما میبوسیدمش
گفتم؛داری اراده امو محک میزنی؟
اروم خندید گفت؛نه من فقط از دیوار ادمایی بالا میرم که دوسم ندارن
دلخور شده بود و با کنایه حرفاشو بهم میفهموند
گفتم؛دلخور شدی؟
سیگارو روشن کردم و گذاشتم توی جا سیگاری
نگاهش یک لحظه بین دست و چشمم چرخید
کاش کمتر نگاهم کنه تا نفس بکشم،عادی جلوه دادن کار سختی بود برام
گفتم؛جوابمو ندادی
گفت:بنظرم بعضی سئوالا ادمو به جواب میرسونه
بی محابا
گفتم؛اگه دلت میخواد از دیوار من بالا برو
عین ادمای خنگ هانی گفت
اروم سرمو جلو بردم و جایی بین خط گلو گردنشو بوسیدم و گفتم؛صاحب این خونه از ادمای سرزده خوشش میاد
نگاهم کرد و گفت؛از همه ی ادما؟
خواستم اذیتش کنم
گفتم؛نه فقط از ادمای فضول
دلخور پاشد ،لبخند زدم و دستشو کشیدم کنار خودمو نشوندمش اروم سرمو بین پاهاش گذاشتم و گفتم؛این همه سال پای هرکی که به دیوار خونمو نرسیدو قلم کردم چه برسه که بخواد پا بزاره تو حریمم
اما حالا خودم دارم بهت پیشنهاد میدم که از دیوار خونم بیای بالا و پا بزاری تو شخصی ترین حریمم واین ادم جذابو مال خودت کنی
نگاهم کردو با خنده خودشیفته ای نثارم کرد
اروم دستی روی ابروهام کشید و گفت؛دوسم داری؟
دستاش لرزش خفیفی داشت
اروم بین پنجه هام قفلش کردم و چشم دزدیدم و گفتم؛
سعادتی به جهان مثل دوست داشتنت نیست
حالام سرتو بیار پایین پیشونیتو طواف بدم با بوسه هام که شده ارزومون
#ماه_نوشت
#حامی
#چرک_نویس
بالاخره گلومو صاف کردم و گفتم؛دنبال چی هستی؟
باید میفهمیدم
گفت؛دنبال خودم
گفتم؛برقو بزن
خندید ،خنده که نه تک خنده ارومی بود که چال روی گونه هاشو نمایان کرده بود
هوس کردم وسط اون چال گونه هاشو محکم ببوسم و اون خلاش بین لبام عجیب خودنمایی کنه اما ترجیح دادم دستی روی لبام بکشم
گفت؛برقو چرا اخه؟
گفتم ؛که قشنگ تر انعکاس خودتو توی چشمام ببینی که یکساعت جوری به ادم نگاه نکنی که انگار داری به خلق یه اثر هنری بهترین نقاش دنیا نگاه میکنی
بازم خندید و دستاشو جلوی صورتش سپر کرد ودرجا اونارو گرفت جلوی دهنش
گفت؛منظورم چیز دیگس
خندیدم و سرمو گرفتم پایین ،اذیت کردنش مثل رفتن به دریا وسط زمستون بود درست وقتی که نم بارونم مینشست تو موهات
گفتم؛این جاده تهش بن بسته ،هرجا بری اخرش باید دست از پا دراز تر برگردی
حرفمو رو هوا زد و همونجور که یه نخ سیگار شکلاتیمو از تو جاسیگاریم در می اورد گفت؛به بن بستم بخورم از دیوار خونه بقیه بالا میرم شاید اونجاها چیزی باشه
نگاهش کردم ،بنظرم چشمای خیره کننده ای داشت
گفتم؛از دیوار مردم بالا رفتن اصلا کار درستی نیست شاید اون دلش نخواد
نگاهش غمگین شد،هاله چشماش سرخ شد و سیگارو اروم گرفت جلوی دهنم
گفتم؛ترکم
گفت؛بکش
اگه میشد حتما میبوسیدمش
گفتم؛داری اراده امو محک میزنی؟
اروم خندید گفت؛نه من فقط از دیوار ادمایی بالا میرم که دوسم ندارن
دلخور شده بود و با کنایه حرفاشو بهم میفهموند
گفتم؛دلخور شدی؟
سیگارو روشن کردم و گذاشتم توی جا سیگاری
نگاهش یک لحظه بین دست و چشمم چرخید
کاش کمتر نگاهم کنه تا نفس بکشم،عادی جلوه دادن کار سختی بود برام
گفتم؛جوابمو ندادی
گفت:بنظرم بعضی سئوالا ادمو به جواب میرسونه
بی محابا
گفتم؛اگه دلت میخواد از دیوار من بالا برو
عین ادمای خنگ هانی گفت
اروم سرمو جلو بردم و جایی بین خط گلو گردنشو بوسیدم و گفتم؛صاحب این خونه از ادمای سرزده خوشش میاد
نگاهم کرد و گفت؛از همه ی ادما؟
خواستم اذیتش کنم
گفتم؛نه فقط از ادمای فضول
دلخور پاشد ،لبخند زدم و دستشو کشیدم کنار خودمو نشوندمش اروم سرمو بین پاهاش گذاشتم و گفتم؛این همه سال پای هرکی که به دیوار خونمو نرسیدو قلم کردم چه برسه که بخواد پا بزاره تو حریمم
اما حالا خودم دارم بهت پیشنهاد میدم که از دیوار خونم بیای بالا و پا بزاری تو شخصی ترین حریمم واین ادم جذابو مال خودت کنی
نگاهم کردو با خنده خودشیفته ای نثارم کرد
اروم دستی روی ابروهام کشید و گفت؛دوسم داری؟
دستاش لرزش خفیفی داشت
اروم بین پنجه هام قفلش کردم و چشم دزدیدم و گفتم؛
سعادتی به جهان مثل دوست داشتنت نیست
حالام سرتو بیار پایین پیشونیتو طواف بدم با بوسه هام که شده ارزومون
#ماه_نوشت
#حامی
#چرک_نویس
۳۳.۵k
۰۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.