نسیم ملایمی می آمد

نسیم ملایمی می آمد ‌. . .
تاریکی شب روحم را به بند کشیده بود . ‌. .
ستاره ها چشمک می زدند . . .
ماه مثل همیشه تنها بود اما میدرخشید . . .
زوزه گرگ ها در بالایِ دره ها پیچیده بود ‌ . . .
بویِ هیزم سوخته‌ی کلبه از دور به مشام می‌رسید . . .
کرم های شبتاب جلوه خاصی به گل و گیاه هان داده بودند . . .
باد آروم بین کوه ها میچرخید و سرگردان قدم می زد . . .
ابر ها باهم سر جنگ بودند . . .
بلاخره طبیعت گاهی نیاز دارد خشم خودش را نشان بدهد . . .
ولی این خشم . . .
زیباتر از هر چیزی بود که به چشم نگریسته بودم . . .
دیدگاه ها (۰)

جوری که مثل سگ روش کراش زدم🐸✨️

جای این تو پیج خالی بود گفتم بزارم🗿🍃✨️

باد و برف همه جا بود . . .سوزی اما در کار نبود . . .و این خا...

حس مالکیت حس واقعا زیبایست. . .مخصوصا اگر این حس را از طرف ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط