می آید روزی که در تراس خانه ات روی صندلی دسته دار نشسته ا
می آید روزی که در تراس خانهات روی صندلی دسته دار نشستهای و بازی کودکان را تماشا میکنی.
آن روز دیگر نه باران خاطره ای از من برایت تازه میکند و نه غروب آفتاب سنگی بر دریاچه آرام دلت می اندازد
سال هاست که تو مرا پاک از یاد برده ای...
کنار روزمرگی هایت، یک فنجان چای برای خودت میریزی و با دستانی که دیگر چروک شده اند لرزان لرزان فنجان چایت را به لبانت نزدیک میکنی.
اما یکباره یکی از کودکان نام مرا فریاد می زند...
شباهت اسمی بود! تو آرام فنجانت را کمی پایین می آوری، لبخند کوچکی می زنی و دوباره چایت را مینوشی...من به همان لبخند زنده ام ..
#روزبه_معین
آن روز دیگر نه باران خاطره ای از من برایت تازه میکند و نه غروب آفتاب سنگی بر دریاچه آرام دلت می اندازد
سال هاست که تو مرا پاک از یاد برده ای...
کنار روزمرگی هایت، یک فنجان چای برای خودت میریزی و با دستانی که دیگر چروک شده اند لرزان لرزان فنجان چایت را به لبانت نزدیک میکنی.
اما یکباره یکی از کودکان نام مرا فریاد می زند...
شباهت اسمی بود! تو آرام فنجانت را کمی پایین می آوری، لبخند کوچکی می زنی و دوباره چایت را مینوشی...من به همان لبخند زنده ام ..
#روزبه_معین
۲.۲k
۲۲ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.