سوکوکو پارت ۵
موری : اره
- اما چطوری پیداش کردین؟
موری : پیدا کردنش راحت بود اما اینکه چطوری بکشونیمش سمت خودمون سخت بود
- موری سان دقیقا چه جوری اونو طرف خودتون کشیدین؟
موری : خب کار راحتی بود فقط از شر پدر و مادرش راحت شدیم
- یعنی پدر و مادرشو کشتین؟
موری : اره
*تعجب کردن چویا*
موری : ولی چویا سان بهتره چیزی درموردش بهش نگی
- چشم موری سان
*رفتن بیرون از اتاق کار*
چویا تو ذهنش : یعنی این پسر چیکار میتونه بکنه که اینقدر واسه مافیا ی بندر ارزش داره؟
(ویو دازایی)
تو ذهنش : اینجا کجا بود که من رفتمممممم؟ چرا اصلا رفتمممممم خب زیادم مهم نیست اما خیلی مشکوک بود که یهو اون مرده اومد تو وایسا اسمش چی بودددد؟ آها موری چطوری و چرا یهو اومد و خواست که من به اون پسره کمک کنم؟؟! اصلا معنی نداره کهههههه..... به گفته های اوداساکو اون خیلی عصبیه و چه لزومی داره که از من بخواد که تو درسای مدرسه کمکش کنم؟؟؟؟
یه جای کار میلنگه باید بفهمم که قضیه از چ قراره
خب حالا فردا میام و میفهمم چه اتفاقی افتاده....
*برگشتن به خونه*
+اخیشششش
(انجام دادن تکالیف)
+ خب الان چیکار کنم؟ برم بخوابم!؟ اره اره همین کارو میکنم
*رفتن و خوابیدن*
*ساعت 8:00شب*
(بیدار شدن از خواب)
+ اخیش بالاخره از دست اون کابوس ها نجات پیدا کردم
(رفتن و درست کردن شام)
*خوردن شام و شستن ظرف ها*
+ الان چیکار کنم؟
*صدای پیامک گوشی*
+ ها یعنی کی میتونه باشه؟
+ آها اوداساکو
پیام : سلام دازایی چه خبرا؟
تایپ کردن : سلام اوداساکو خوبی؟
جواب : اره رفتی به اون ادرسه؟
تایپ کردن : اره فردا بهت میگم داستانش خیلی طولانیه
جواب : 👍👋
تایپ کردن : 👋
*رفتن و تلویزیون نگاه کردن*
*ساعت ۱۱ شب*
+ بهتره برم بخوابم
*رفتن و خوابیدن*
*ساعت ۳ شب*
+ واییی چرا این کابوسهای لعنتی ولم نمیکنن؟
(و رفتن آب خوردن برگشتن خوابیدن)
سلام ببخشید خیلی دیر پارت دادم
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.