یک روز صبح دستت را میگیرم

یک روز صبح دستت را میگیرم
میبرم یکجا
که دست هیچ کس به خلوتمان نرسد
آن وقت من می‌مانمُ
غزلِ لب‌هایِ تو
و یک دنیا سکووت ...
دیدگاه ها (۱)

گفتی بروحال دلم با تو خوب نیست...ای من فدای حال دلتچَشم می ر...

همه عاشق شدن را بلدنداما فقط افراد کمی هستندکه بلدند چگونه د...

اوج دیوانگی یعنی...ساعت ها خیره ماندن...به عکسی که...هرگز تو...

با خودخواهی لب هایت را می بوسممی خواهم تا ابد طعم حرف هایت م...

حل می شود شکوهِ غزل در صدای توای هرچه هست و نیست در عالم فدا...

همچون شعر سپید زیباست ‌و رویای شیرین ِخواب های مرا ...به صبح...

من می روم ز این شهر دیگر مرا نپالی ،خط گعل ام برود نروم از ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط