چراغ اخر

چراغ اخر -4
آنگاه آرام و با تأنی کلاهک در جعبه را برداشت و سپس جعبه را خوابانید رو زمین و خودش چندک نشست پای آن ویک پرده که معلو م بود آنرا نشان کرده بود از میان پرده های دیگر سوا کرد و با احتیاط آنرا بیرون کشید و پرده را دوباره در جعبه گذاشت و آنرا همانجا رو زمین ولش کرد.
پرده را همچنان که لوله بود بدیرکی آویزان کرد. در حاشیه پرده سوراخهائی منگنه شده بود که میشد تا هرجای پرده را که دلش بخواهد پائین بکشد. پرده را که آویخت، نگاه تحسین آمیزی بآن کرد و دستهایش را بهم مالید و چند بار به مردم نگاه کرد و داد زد: «فرمود هرکی صلواه منو فراموش کنه راه بهشتو گم میکنه. حالا یه صلواه بلند ختم کنین.» صدای صلواه های نازک و کلفت و جویده و نیم خورده و کوتاه و بریده وبریده و بویناک هوا را به موج انداخت.

مسافرین کم وبیش بسید و پرده اش نگاه میکردند. چند تا حمال هندی و چینی و مالائی که سیگار میکشیدن یا «پان» میجویدند، با شگفتی و علاقه بسید و پرده اش نگاه میکردند و چون چیزی از رفتار و کردار او دستگیرشان نشده بود بمسافرین نگاه میکردند و لبخند میزدند. همه چشم براه بودند ببینند ازدرون پرده چه بیرون میافتد. باز سید با صدای گره گره خشکش داد زد.

«نمیخوام از سرجا تون بلند شین بیاین پیش من. از هرجا که میتونین تماشا کنین. اما اونای که نمیبنین و اونای که دورن یه خرده بیان جلو.این پرده ها حرمتشون باندازه همون پرده کعبس .ازشون غافل نشین. خیلی شده که زُّوار کربلا دس بدومن همین پرده ها شدن و مراد گرفتن. بهمون علی که مهرش تو سینه بزرگ و کوچکمون جا داره، بیش از هزار نفر از همین پرده ها مراد گرفتن. کور مادرزاد رو شفا دادن چون عقیدش صاف بود. لمس زمینگیر و یه کاری کردن که پا شده راس راس راه رفته، واسیه اونیکه نیتش پاک بوده. جنّی و غشی رو عاقل و سربراه کردن. تو برو نیت رو صاف کن. اگه بدی دیدی بیا تو این شال سبز من شراب صاف کن. بیا تف تو صورت من بکن. حالا من از میون این جمع که ماشا الله همشون زُوّار قبر حسینن یک جونمرد میخوام که چراغ اول مارو روشن کنه و دشت ما رو بده تا بریم سر ذکرمون. مردم! پول جیفه دنیاس. پول مُرداره. مال دنیارو ول کن بآخرتت بچسب. بحق حق من پولت رو نمیخوام. نیتّتو میخوام . نخواسی آخر سر بیا پولتو از من پس بگیر. نون ما دسّ کس دیگس . روزی رسون کس دیگس.

گر نگهدار من آنست که من میدانم.شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد.
من میخوام از دس یه جونمرد که صدقش با خونواده پیغمبر صاف باشه دشت کنم. ترو بهمون پیغمبر، اگه ذره ای بآن رسول شک داری پولتو واسیه خودت نگه دارد. من همچو پولی رو نمیخوام. همچو پولی واسیه من از آتش جهنم سوزنده تره. شرط دیگش اینه که باهاس پولت حلال باشه. پول حلالو باهاس در راه حسین خرج کنی.»

مردک لاغری، با گردن باریک که ریش کوسه ای داشت و شال شلوق چرک مرده ای دور سرش ول بود از پای بار و بند مختصر خود برخاست و پیش سید رفت. سید پیش دوید و دستمال چرک چروکی از جیب درآورد و رو زمین پهن کرد وگفت: «پول رو بدس من نده. این پول رو تو به علی دادی بذارش میون همین دسمال. بسم الله الرحمن الرحیم ناد علیاً مظهر العجایب.» دشت کردیم از دس حلالزاده که برهرچی حرومزداده س لعنت بگو بشباد. و جمعیت نعره کشید «بشبار.» آنمرد پول را گذاشت تو دستمال و برگشت سرجایش. «برو مرد، که حق دّس دهنده تو رو زیردسّ نکنه . برو که همیشه نونت گرم و آبت سرد باشه. عوض از دلدل سوار صحرای محشر بگیری.»

جواد با دلچرکی و چندش گزنده ای بسید نگاه میکرد. از او و مردمی که با گردن کشیده و دهن باز باو نگاه میکردند بیزار شده بود. «اینم ستایشگر یکی از اون ستاره کوره هاس. یک فلسفه آزادی بخش همه را خرد میکنه. حیف از زبون فارسی که تو دهن شما رجاله هاس» کاشکی گدائیم بزبون عربی میکردین : زبون ندبه وچُسناله و گدائی. تف!»

پرده با قیطان سبزِ مرده رنگی بسته شده بود. سید آن را چند مرتبه باز کرد و دوباره آنها را بست. تو پرده عکس یک لشکرآدم بود با خُود و زره و نیزه و شمشیر و سبیل های کلفت وچشمان وردریده و ابروان پیوست و لبان سرخگون زنانه که همه آنها یک خال رو لپشان چسبیده بود. فرمانده سپاه سّیدی بود درشت شبیه سّید صاحب پرده. گوئی آنرا عیناً از روی شکل سّید صاحب پرده کشیده بودند، تنها یک خال درشت رو گونهِ تصویر بود که سّید صاحب پرده آنرا نداشت. تصویر هم همانطور مثل سید صاحب گرده شال سبز بسر و دور کمرش پیچیده بود و سرخ رو و تنومند و بزن بهادر بود. یک هاله نور تند هم دور سر فرمانده سپاه تنوره می کشید و بهوا میرفت. یک شمشیر دو شاخه خونین تو دستش بود. دور ورش گُله بُگله عکس یک عالمه سر بریده و تن بی سر، با گردنهای خونین و دست و پای قلم شده ولو بود. پشت سر لشگریان نخل بود و خیمه بود و شتر بود وصحرای برهوت بود. روبر
دیدگاه ها (۱)

luxury

I shall forget you presently, my dear (Sonnet IV)Edna St. Vi...

I've written a poem for youFull of love andStalking love sta...

یکی از قدیمی‌ترین شعرهای آلمانیتو آنِ منی، من آنِ توام:این ر...

.THE NAME...میان دو نگاهPART...🕚SEASON... 2⃣🖤💋... بعد از گذر...

میان دونگاه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط