توهم با من نمی مانی برو بگذار برگردم

توهم با من نمی مانی برو بگذار برگردم

دلم می خواست می شد با نگاهت قهر می کردم

برایت مینویسم آسمان ابریست دلتنگم

و من چندیست دارم با خودم با عشق می جنگم

اگر می شد برایت می نوشتم روزهایم را

و سهم چشمهایم را سکوتم را صدایم را

اگر می شد برای دیدنت دل دل نمی کردم

اگر می شد که افسار دلم را ول نمی کردم

دلم را می نشانم جای یک دلتنگی ساده

کنار اتفاقی که شبی ناخوانده افتاده

همیشه بت پرستم بت پرستی سخت وابسته

خدایش را رها کرده به چشمان تو دل بسته

توهم حرفی بزن چیزی بگو هرچند تکراری

بگو آیا هنوزم مثل سابق دوستم داری؟

خودم می دانم از چشمانت افتادم ولی این بار

بیا و خورده هایم را ز زیر دست و پا بردار
دیدگاه ها (۱)

بیماری نادری ست اینکه نگاهت به هرچه بیفتهدلت برای یک نفر تنگ...

به او بگوهرگز ...نمیتواند تمام تو را داشته باشدچون خیال تو ه...

با تو نیستم! تو نخوان... با خودم زمزمه میکنم! من ...

پناه می گیرم در خیالِ دل انگیزتای عشقهجوم سیاهِ شب تنهایی بی...

🌱🍒این شعرا را برایت به یادگار می گذارم        دلی نوجوان را ...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط