عصری میخواستم دوستموبرسونم خونشبهش گفتم مامانم اینانیس
عصری میخواستم دوستموبرسونم خونش...بهش گفتم مامانم اینانیستن(بامامانم ایناخیلی راحت نیست)بیابریم خونمون...(منم حواسم نبوداین جمله تواین زمونه معنی بدمیده)
بیشعوربایه لبخندخاصی نگام میکرد...گفت:بروگمشوبابا...ماخودمون این کاره ایم...تومیخوای منوببری خونت...یه چندلحظه هنگ بودم گفتم ذهنت خرابه ها...منظورم اون نبود...گفت:آره مشخصه تازه توخونتون عقاب پستاندارسخنگوهم دارید.مگه نه؟؟؟😐 😐 😐
ملت چقدمنحرف شدن...آخه چرا؟
بیشعوربایه لبخندخاصی نگام میکرد...گفت:بروگمشوبابا...ماخودمون این کاره ایم...تومیخوای منوببری خونت...یه چندلحظه هنگ بودم گفتم ذهنت خرابه ها...منظورم اون نبود...گفت:آره مشخصه تازه توخونتون عقاب پستاندارسخنگوهم دارید.مگه نه؟؟؟😐 😐 😐
ملت چقدمنحرف شدن...آخه چرا؟
- ۳۰۷
- ۲۰ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط