ازکدام غم بسوزمازبی وفایی عزیزمازبی اعتنایهای او

ازکدام غم بسوزم...ازبی وفایی عزیزم...ازبی اعتنایهای او....ازدل سنگش.

ازاینکه فراموش کرده یه زمانی میگفت نفسش هستم...عسلش هستم...عشقش هستم.... یا..ازقفل دستان اوبادیگری.......یا
ازموهای سپیدشده ازفراق او.ازخستگی پاهایم...یابی ابرویی نزدسنگ فرشهای کوچه وپس کوچه های خسته شهر ازقدمهایم...یاازخورشیدی که ازصبح تاشب به ارامی به من ونتیجه بی حاصلم بانگرانی مینگریست....یاازچشمان همیشه خیسم یاازنگاه تمسخرامیز مردم...همان بهترکه همه بگوین طفلی دیوانست...دست خودش نیست....خدا شفایش بده...اری چه خوب شدخدا دیوانگی راافریدوالا بااین همه رسوایی چه میکردم. ولی راستی...مگرنمیگین خوش به حال دیوونه....ولی چرامن حالم خوش نیست
دیدگاه ها (۴)

می گویند : شاد بنویس ... نوشته هایت درد دارند! و من یاد ِ مر...

امشب بدترین شب زندگیمه :'(

Ali baba

. ↯↯↯ دلم میخواد یهویی ↙یه روز تو خیابون♝ یه ماشین ♝ ♪صدای ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط