به باغ در جای دنج و دور از سر و صدا و جماعت کثیف ...

به باغ در جای دنج و دور از سر و صدا و جماعت کثیف این دنیا فکر می کردم که روی پله جلو در نشستی و آفتاب تازه طلوع کرده و تو بلند می شوی و در میان درختان سبز و صیفی جات قدم می زنی و من از پنجره موهای طلایی ات رو نگاه می کنم و برایت لبخند می زنم لبخندی از روی عشق و دوست داشتن مثل الان که همه با دیدنش می فهمند همه چی برای توست، نگاهم و خنده ام و همچی و حتی هر آنچه که ندارم. کاش در میان این همه سرسبزی می ماندی با آن موهای طلایی ات و چشم های پرمعنی ات تا دو استکان چای بیاورم و باهم بخوریم و هیچگاه این سرسبزی رو ترک نمی کردی. ولی افسوس تو رفتی و ..... و حال با صدای مادرم به خودم می آیم. چایم سرد شده و کتابم باز است بی آنکه انتظاری از من داشته باشد.
دیدگاه ها (۱)

چقدر خوشگله

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط