امروز یهویی خل شدم گفتم از انیمه پایان جهان داستان بزنم :
امروز یهویی خل شدم گفتم از انیمه پایان جهان داستان بزنم :\
خو نقشارو موگوم ^◇^
میکا: یه شاهزاده باحال
یو: راپونزل :/
آسورامارو : جادوگر
یوئیچیرو و کیمیزوکی : اژدها (خو اژدها باید دراز باشه یوئیچیرو میره رو شونه کیمیزوکی بعد لباس اژدها میپوشن *____*)
فرید: بابایه راپونزل
کرول :مامیه راپونزل
میتسوبا : پیرمرد
شینوا : راوی
خودم: اون پشت دارم میگن چیکا کنن که نرینن ×___×
داستان: راپونزل :\
روزی روزگاری در روستایی فقیر خانواده ای میزیستن که در رویایه بچه دار شدن بودن زن اون خونه هرشب دعا میکرد بچه دار بوشه :|
*شب شد*
کرول: آه خدا یعنی میشه من یه بچه خیلی ژیگولی و ناز داشته باشم
فرید *با صدایه بلند از پشت* : اگه شب پیشم بخوابی بچه دارم میشی عزیزم :|
کرول:من هیچ وقت پیشه تو نمی خوابم انگل >:(
من *پشت صحنه* : نه نه نه نه دعوا نکنیییین
بالاخره با هر چی زور و التماس بود خانوم خونه پیش شوهرش میخوابه و فرداش زنه حامله میشه :|
کرول : لعنتی :"(
فرید: دلم میخواد دندوناش به بابام بره اخلاق سگشم به تو :)
کرول: خفه بمیر >:|
یه روز که کرول 4 ماهه بود یهو هوس گل میکنه اونم گله کنار خونه که مال باغ جادوگره
همش حرص میخوره تا اینکه مریض میشه
کرول *رو تخت* : فریییییید
فرید: جانم
کرول: من از اون گلاااا میخواااااام :"(
فرید : مال جادوگره عزیزم نمیشه برم پیشش جرم میده
کرول: یا میری یا میمیرم
فرید: خو وایسا دارم فوتبال میبینم :)
من : فریییییید سگ پاشو برو =|
فرید : باشه بابا رفتم
اندکی بعد فرید در کنار آسورامارو
فرید : اوه چه لباس جادوگری بهت میاد :)
آسورامارو : زر نزن بنال چی میخوای :/
فرید : اوه چه خشن :)
من : لعنتیییییییییی
فرید: اومدم گل باغتو بگیرم ببرم برا زنم چون کسخل شده حاملس دلش گل خواسته :)
کرول *از پشت صحنه*: کسخل جدته >:(
آسورامارو : باشه برو بردار :|
فرید: اوه تنکس
فرید گل هارو به خونه میبره و باهاشون سالاد درست میکنه و به خورد کرول میده بازم کرول بعد 2 ماه هوس میکنه بچه دیه 6 ماهش بود جیغ میکشید وسیله هارو میشکوند فرید و میزد و بازم فرید رفت سر وقت آسورامارو
فرید: سلامی دوباره
آسورامارو : چی میخوای ؟
فرید : بازم گل :)
آسورامارو : نمیدم :/
فرید : اوه خواهش میکنم
آسورامارو : نه
بعد 24 ساعت التماس
آسورامارو : باشه ولی شرط داره؟
فرید : چی ؟
آسورامارو : بچه بعد به دنیا اومدنش مال من بشه
فرید : اوه اوکی :)
آسورامارو : هوی انقد راحت قبول کردی :/
فرید * در حال گل چیدن*: جهنم فقط میخوام کرول فکشو ببنده :)
آسورامارو : عجب =|
بعد چند ماه بچه به دنیا اومد اسمشم گذاشت راپونزل دختر خوشگل و زیبا شبی گل :| بعد چند شب آسورامارو میاد با داد و فریاد میگه
آسورامارو : مگه قرار نبود بچرو بدین به من >:(
کرول: هان ؟
فرید : عه یادم رفت :)
* گرفتن بچه از کرول *
فرید : بیا مراقبش باشیا :)
کرول : هووووی باید یکم پا فشاری کنی :/
فرید : حوصله ندارم :)
کرول : خو منم ندارم :/
آسورامارو : په من برم دیه :|
کرول : به سلامت *___*\
من : ریدییییییییین *داغ شدن سورت و بالا اومدن بخار از سر *
میکا : خونسردی خودتو حفظ کن ^__^
من *فریاد*: شینوااااا برو تو صحنه برا راوییی
شینوا : باااااااش
من: یووووو کجاااااااس ؟
میتسوبا : هنوز تو اتاق پرو لباسه :/
من : چرا انقد در طول کشید :(
میتسوبا : میگه در نمیام :/
دویدن به سمت اتاق پرو
در زدن
من : یووووو بیاااااا بیروووون >:(
یو: عمرا این لباسا دخترونس نههههه نمی خوااااام
من: نههههه بیاااااااا -___-
یو : تو خواب ببینی :/
میکا : یو_چان بیا بیرون وقت نداریم
یو : خفه شو میکا
میکا یو_چان؟
من: یو ابلهههه بخاطر خانوادت بیاااااا
یو * بیرون زدن رگ غیرت* : باااااااااااااشههههههه
من : ارررررره از خودت انرژی بده بیییییرون :)
شروع نمایش
شینوا * با صدایه بلند * : بعد سال ها اون دختر بچه تبدیل میشه به یه دختر زیبا با موهایه بلند *گرفتن فیگور احساسی* آه ولی از بخت بد اون دختر اسیر قلعه جادوگر بی رحم شده *بلند شدن و فریاد زدن * دخترک منتظر روزیست که دنیا را ببیند و شاهزاده آرزوهاش با اسب سفید به کمکش بشتابد ولی اژدهایه سیاه مانع شده و همه شاهزاده هارا بلعیده *نگاه کردن به تماشاچیا * آیا کسی هست که دخترک را از این بدبختی نجات دهد * آومدن میکا رویه صحنه *
میکا *فریاد زدن * آرییییی هست من میکائلا فرشته خود را از این زندان نجات خواهم داد
شینوا : واااااو آری سرنوشت این گونه رقم خواهد خورد آیا شاهزاده *گیر کردن پا به فرش رویه زمین و با مخ افتادن * آاااااااااخ
بلند شدن صدایه خنده تماشاچیا
من: نهههههههه نهههههه شینوا بلند شووووووووو <:(
شینوا *داد زدن*: خفه شین آدمایه احمق اگه یه بار دیگه بخندین با داس نصفتون میکنم * لال شدن
خو نقشارو موگوم ^◇^
میکا: یه شاهزاده باحال
یو: راپونزل :/
آسورامارو : جادوگر
یوئیچیرو و کیمیزوکی : اژدها (خو اژدها باید دراز باشه یوئیچیرو میره رو شونه کیمیزوکی بعد لباس اژدها میپوشن *____*)
فرید: بابایه راپونزل
کرول :مامیه راپونزل
میتسوبا : پیرمرد
شینوا : راوی
خودم: اون پشت دارم میگن چیکا کنن که نرینن ×___×
داستان: راپونزل :\
روزی روزگاری در روستایی فقیر خانواده ای میزیستن که در رویایه بچه دار شدن بودن زن اون خونه هرشب دعا میکرد بچه دار بوشه :|
*شب شد*
کرول: آه خدا یعنی میشه من یه بچه خیلی ژیگولی و ناز داشته باشم
فرید *با صدایه بلند از پشت* : اگه شب پیشم بخوابی بچه دارم میشی عزیزم :|
کرول:من هیچ وقت پیشه تو نمی خوابم انگل >:(
من *پشت صحنه* : نه نه نه نه دعوا نکنیییین
بالاخره با هر چی زور و التماس بود خانوم خونه پیش شوهرش میخوابه و فرداش زنه حامله میشه :|
کرول : لعنتی :"(
فرید: دلم میخواد دندوناش به بابام بره اخلاق سگشم به تو :)
کرول: خفه بمیر >:|
یه روز که کرول 4 ماهه بود یهو هوس گل میکنه اونم گله کنار خونه که مال باغ جادوگره
همش حرص میخوره تا اینکه مریض میشه
کرول *رو تخت* : فریییییید
فرید: جانم
کرول: من از اون گلاااا میخواااااام :"(
فرید : مال جادوگره عزیزم نمیشه برم پیشش جرم میده
کرول: یا میری یا میمیرم
فرید: خو وایسا دارم فوتبال میبینم :)
من : فریییییید سگ پاشو برو =|
فرید : باشه بابا رفتم
اندکی بعد فرید در کنار آسورامارو
فرید : اوه چه لباس جادوگری بهت میاد :)
آسورامارو : زر نزن بنال چی میخوای :/
فرید : اوه چه خشن :)
من : لعنتیییییییییی
فرید: اومدم گل باغتو بگیرم ببرم برا زنم چون کسخل شده حاملس دلش گل خواسته :)
کرول *از پشت صحنه*: کسخل جدته >:(
آسورامارو : باشه برو بردار :|
فرید: اوه تنکس
فرید گل هارو به خونه میبره و باهاشون سالاد درست میکنه و به خورد کرول میده بازم کرول بعد 2 ماه هوس میکنه بچه دیه 6 ماهش بود جیغ میکشید وسیله هارو میشکوند فرید و میزد و بازم فرید رفت سر وقت آسورامارو
فرید: سلامی دوباره
آسورامارو : چی میخوای ؟
فرید : بازم گل :)
آسورامارو : نمیدم :/
فرید : اوه خواهش میکنم
آسورامارو : نه
بعد 24 ساعت التماس
آسورامارو : باشه ولی شرط داره؟
فرید : چی ؟
آسورامارو : بچه بعد به دنیا اومدنش مال من بشه
فرید : اوه اوکی :)
آسورامارو : هوی انقد راحت قبول کردی :/
فرید * در حال گل چیدن*: جهنم فقط میخوام کرول فکشو ببنده :)
آسورامارو : عجب =|
بعد چند ماه بچه به دنیا اومد اسمشم گذاشت راپونزل دختر خوشگل و زیبا شبی گل :| بعد چند شب آسورامارو میاد با داد و فریاد میگه
آسورامارو : مگه قرار نبود بچرو بدین به من >:(
کرول: هان ؟
فرید : عه یادم رفت :)
* گرفتن بچه از کرول *
فرید : بیا مراقبش باشیا :)
کرول : هووووی باید یکم پا فشاری کنی :/
فرید : حوصله ندارم :)
کرول : خو منم ندارم :/
آسورامارو : په من برم دیه :|
کرول : به سلامت *___*\
من : ریدییییییییین *داغ شدن سورت و بالا اومدن بخار از سر *
میکا : خونسردی خودتو حفظ کن ^__^
من *فریاد*: شینوااااا برو تو صحنه برا راوییی
شینوا : باااااااش
من: یووووو کجاااااااس ؟
میتسوبا : هنوز تو اتاق پرو لباسه :/
من : چرا انقد در طول کشید :(
میتسوبا : میگه در نمیام :/
دویدن به سمت اتاق پرو
در زدن
من : یووووو بیاااااا بیروووون >:(
یو: عمرا این لباسا دخترونس نههههه نمی خوااااام
من: نههههه بیاااااااا -___-
یو : تو خواب ببینی :/
میکا : یو_چان بیا بیرون وقت نداریم
یو : خفه شو میکا
میکا یو_چان؟
من: یو ابلهههه بخاطر خانوادت بیاااااا
یو * بیرون زدن رگ غیرت* : باااااااااااااشههههههه
من : ارررررره از خودت انرژی بده بیییییرون :)
شروع نمایش
شینوا * با صدایه بلند * : بعد سال ها اون دختر بچه تبدیل میشه به یه دختر زیبا با موهایه بلند *گرفتن فیگور احساسی* آه ولی از بخت بد اون دختر اسیر قلعه جادوگر بی رحم شده *بلند شدن و فریاد زدن * دخترک منتظر روزیست که دنیا را ببیند و شاهزاده آرزوهاش با اسب سفید به کمکش بشتابد ولی اژدهایه سیاه مانع شده و همه شاهزاده هارا بلعیده *نگاه کردن به تماشاچیا * آیا کسی هست که دخترک را از این بدبختی نجات دهد * آومدن میکا رویه صحنه *
میکا *فریاد زدن * آرییییی هست من میکائلا فرشته خود را از این زندان نجات خواهم داد
شینوا : واااااو آری سرنوشت این گونه رقم خواهد خورد آیا شاهزاده *گیر کردن پا به فرش رویه زمین و با مخ افتادن * آاااااااااخ
بلند شدن صدایه خنده تماشاچیا
من: نهههههههه نهههههه شینوا بلند شووووووووو <:(
شینوا *داد زدن*: خفه شین آدمایه احمق اگه یه بار دیگه بخندین با داس نصفتون میکنم * لال شدن
۱۰.۳k
۱۴ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.