با اشک می زنم ورق این فال خسته را
با اشک می زنم ورق این فال خسته را
فالی دوا نمی شود این سرشکسته را
خون از تمام چشم و دلم سیل می شود
هر وقت که وا می کنم این زخم بسته را
این نذر عاشقی است که ریزم به هر قدم
گلها به پای آمدنت دسته دسته را
از بس نیامدی غزلم پیر شد ببین!
رنگ سپید روی غزلها نشسته را
باید شبی نشست غزل عاشقانه چید
این واژهای خالی از هم گسسته را
آقا تو را به جان غزلهای منتظر
منت گذار جاده ی با اشک شسته را
فالی دوا نمی شود این سرشکسته را
خون از تمام چشم و دلم سیل می شود
هر وقت که وا می کنم این زخم بسته را
این نذر عاشقی است که ریزم به هر قدم
گلها به پای آمدنت دسته دسته را
از بس نیامدی غزلم پیر شد ببین!
رنگ سپید روی غزلها نشسته را
باید شبی نشست غزل عاشقانه چید
این واژهای خالی از هم گسسته را
آقا تو را به جان غزلهای منتظر
منت گذار جاده ی با اشک شسته را
- ۶۵۲
- ۲۲ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط