شب آخر تصمیم گرفتم

شب آخر تصمیم گرفتم
آرزوش رو برآورده کنم،
پس دستش رو گرفتم
و اشکاش رو از روی گونه هاش پاک کردم،
خم شدم نزدیک گوشش و گفتم:"
برو!
پشت سرتم نمی خواد نگاه کنی:)
خاطره ها رو هم نمی خواد برداری:)
لزومی هم نداره
هر چند وقت یه بار حالم رو بپرسی:)
اصلا مشکلی هم نیست که فراموشم کنی:)
به کسی هم نگو من رو میشناختی:)
فقط برو با خیال راحت...
بدون دغدغه
بدون اشک ریزی:)
دیگه هم برنگرد:)
حتی اگه دلتنگی خفه ات کرده بود:)
حتی اگه خودم هی زنگ زدم گفتم برگرد:)
تو برو زندگی کن...
همونطور که میخواستی:)
اما توقع نداشته باش
چیز جدیدی رو تجربه کنی..!
من تمام اون چیزی رو که تو بعد ها دنبالش میگردی رو بهت دادم:)
رفتن انتخاب تو بود...
من هم موندن رو انتخاب نمیکنم:)
برو...!
:)
دیدگاه ها (۴۵)

هلوووووووووممممممممم خوبیننننننزززززز؟ دلم واستووون پرپرررر ...

تولدت مبارک بهترین دلیل زندگی کردن من:):heavy_black_heart: م...

نمیبخشم اونی ک تنهام گذاشت:)نمیبخشم اونی ک حتی زحمت نکرد ی ح...

زندگی فقط واس زنده هاسما مرده ایم:)

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

تکپارتی درخواستی وقتی که به دوستمون حسودی می کنه هنوز وارد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط