قسمت هجدهم بی پناه

( قسمت هجدهم: بی پناه )
.
اون شب خیلی گریه کردم ... توی همون حالت خوابم برد ... توی خواب یه خانم رو دیدم که با محبت دلداریم می داد ... دستم رو گرفت .. سرم رو چرخوندم دیدم برگشتم توی مکتب نرجس ... .
با محبت صورتم رو نوازش کرد و گفت: مگه ما مهمان نواز خوبی نبودیم که از پیش مون رفتی؟ ... .
.
صبح اول وقت، به روحانی مسجد گفتم می خوام برم ایران ... با تعجب گفت: مگه اونجا کسی رو می شناسی؟ ... گفتم: آره مکتب نرجس ... باورم نمی شد ... تا اسم بردم اونجا رو شناخت ... اصلا فکر نمی کردم اینقدر مشهور باشه ... .
.
ساکم که بسته بود ... با مکتب هم تماس گرفتن ... بچه های مسجد با پول روی هم گذاشتن ... پول بلیط و سفرم جور شد ... .
کمتر از هفته، سوار هواپیما داشتم میومدم ایران ... اوج خوشحالیم زمانی بود که دیدم از مکتب، چند تا خانم اومدن استقبال من ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... از اون جا به بعد ایران، خونه و کشور من شد ...

#شیعه
#ره_یافته
#تازه_مسلمان
دیدگاه ها (۳)

( قسمت نوزدهم: زندگی در ایران ).به عنوان طلبه توی مکتب پذیرش...

( قسمت بیستم: نذر چهل روزه ).همه رو ندید رد می کردم ... یکی ...

. . . فاطمه،فاطمه استاز شخصیت فاطمه سخن گفتن بسیار دشوار است...

( قسمت هفدهم: فرار بزرگ ).حدود دو ماه بیمارستان بستری بودم ....

ویو ا/ت +میاااااااااا میا: چه مرگته اول صبحی +مدیر گفت امروز...

🔷️آقا (رهبر معظم انقلاب) می فرمودند: در اطراف مشهد ما یه روس...

🔷️آقا (رهبر معظم انقلاب) می فرمودند: در اطراف مشهد ما یه روس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط