دوست داشتن دلیلی کافی برای ماندن نبود وگرنه می ماند رف

دوست داشتن دلیلی کافی برای ماندن نَبود، وگرنه می ماند. رفتن هم دلیلی بر دوست نداشتنش نبود. اگر به رفتن برخاست، او می خواست بگوید: در وهلِه‌ی نخست، نبودِ هر چیز بهتر از بودنش است، و بودنی که به اندازه‌یِ کافی بزرگ یا کوچک نباشد، نقطه‌ی عطفِ هیچ اتفاقی نخواهد بود. او می خواست این ها را بگوید که نَگفت! من از چشم هایش که دوست داشت و از پاهایش که رفت... این ها را فَهمیدم!
دیدگاه ها (۱)

دوست داشتنفقط گفتن "دوستت دارم" نیستبگذار دوست داشتنتمثل نشا...

‏بدترین نوع دلتنگی، دلتنگ شدن واسه کسیه که کنارته، ولی اون آ...

رفتنت را به رودخانه تشبیه کردمپشیمانمرودخانه ها بر نمی گردند

🗯 عشق دقیقاً مثل نوشیدن چای میمونه،ماها بلد نیستیم کِی بنوشی...

#زنمادر نبودتمام سالها مادرانه بافته بودمادرانه ساخته بودتما...

چپتر ۹ _ آرکانیوم و جنونماه ها گذشت...و سکوت خانه کوچک لیندا...

چهار ۲ _ فریب دنیلسال های نوجوانی لیندا با لبخندهای دنیل شکل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط