زمان:فارغ التحصیل شدین
زمان:فارغ التحصیل شدین
ویو ا/ت:
الان سه هفته از وقتی که من با اون کوه یخ ازدواج کردم میگذره اون حتی بهم توجه هم نمیکنه انگار اصلا وجود ندارم واقعا که ازش متنفرم از رفتارش، کارهاش، نگاه سردش از همه چیزش.
توی فکر بودم که صدای باز شدن در خونه اومد
با گرمی سلام کردم
♡سلام
ولی اون حتی جوابم رو نداد. کلافه به سمت مبل رفتم و شروع به خوندن روزنامه کردم
_اماده شو باید بریم یه جایی
نگاهی بهش انداختم
♡کجا؟
_بعدا میفهمی
♡نمیخوام الان بگو
_اماده شو
لحنش اعصبانی تر از حالت عادی بود پس بحثو ادامه ندادم و آماده شدم
(اسلاید 2 لباس ا/ت برا مهمونی)
مقداری عطر به خودم زدم و از اتاق زدم بیرون. تام خیلی خوشتیپ کرده بود، چند دقیقه ای محو نگام کرد
_عوضش کن
♡چرا
_دامنش کوتاهه
♡نمیخوام نظرتو برا خودت نگه دار مگه چیکارمی؟
_شوهرت
نیشخندی زدم
♡توکه این ازدواج دروغی رو باور نکردی؟ کردی!
(با لحن تمسخر)
_دروغی باشه یا واقعی حق نداری با همچین لباسی بیای
♡مثلا بیام چیکار میکنی
و از کنارش رد شدم که دستمو گرفت
_مشتاقی بدونی؟!
♡چی
براید استایل بغلم کرد و به سمت اتاق بردم
_سریع عوضش کن
♡چرا انقدر برات مهمه تو که دوستم نداری
_پدرت بهت نگفته کی این ازدواج و برنامه ریزی کرده؟
♡نه
_خب پس من میگم، من کسی بودم که ازدواج و برنامه ریزی کرده
♡ثابتش کن
_مطمئنی؟!
♡اوهوم
اروم کراواتش و باز کرد و به سمتم اومد، با یک دستش دستم و گرفت
و با دیگری پشت سرم رو...
من و به خودش نزدیک کرد و بعد شروع کرد به بوسیدن لبام و...
ویو ا/ت:
الان سه هفته از وقتی که من با اون کوه یخ ازدواج کردم میگذره اون حتی بهم توجه هم نمیکنه انگار اصلا وجود ندارم واقعا که ازش متنفرم از رفتارش، کارهاش، نگاه سردش از همه چیزش.
توی فکر بودم که صدای باز شدن در خونه اومد
با گرمی سلام کردم
♡سلام
ولی اون حتی جوابم رو نداد. کلافه به سمت مبل رفتم و شروع به خوندن روزنامه کردم
_اماده شو باید بریم یه جایی
نگاهی بهش انداختم
♡کجا؟
_بعدا میفهمی
♡نمیخوام الان بگو
_اماده شو
لحنش اعصبانی تر از حالت عادی بود پس بحثو ادامه ندادم و آماده شدم
(اسلاید 2 لباس ا/ت برا مهمونی)
مقداری عطر به خودم زدم و از اتاق زدم بیرون. تام خیلی خوشتیپ کرده بود، چند دقیقه ای محو نگام کرد
_عوضش کن
♡چرا
_دامنش کوتاهه
♡نمیخوام نظرتو برا خودت نگه دار مگه چیکارمی؟
_شوهرت
نیشخندی زدم
♡توکه این ازدواج دروغی رو باور نکردی؟ کردی!
(با لحن تمسخر)
_دروغی باشه یا واقعی حق نداری با همچین لباسی بیای
♡مثلا بیام چیکار میکنی
و از کنارش رد شدم که دستمو گرفت
_مشتاقی بدونی؟!
♡چی
براید استایل بغلم کرد و به سمت اتاق بردم
_سریع عوضش کن
♡چرا انقدر برات مهمه تو که دوستم نداری
_پدرت بهت نگفته کی این ازدواج و برنامه ریزی کرده؟
♡نه
_خب پس من میگم، من کسی بودم که ازدواج و برنامه ریزی کرده
♡ثابتش کن
_مطمئنی؟!
♡اوهوم
اروم کراواتش و باز کرد و به سمتم اومد، با یک دستش دستم و گرفت
و با دیگری پشت سرم رو...
من و به خودش نزدیک کرد و بعد شروع کرد به بوسیدن لبام و...
۷.۳k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.