یا حبیب الباکین

یا حبیب الباکین
قسمت ششم .
...
نتوانستم جلوی خودم را بگیرم . گریه کردم . رفتم توی اتاق دخترمان . روی زمین نشستم و گریه کردم . از ته دلم گریه می کردم . باور کن داشتم از ناراحتی ... نه ، نمی مردم ولی خیلی اذیت شدم !
" این دختر کوچولوی ما ، چه گناهی کرده که مامانی ش همه ش ناراحته ؟ ... این بابا خیلی ظالمه ، بی رحمه ... اصلا خیلی نامرده که مامانی رو تنها می ذاره ! مامانی ای که حالا دو نفره !...من غلط بکنم شما رو ناراحت کنم ! ولی خانوم ! حقیقته ! شاید دیگه برنگشتم !"
"هنوز یه سال نشده که عروسی کردیم ! حرف از مرگت می زنی ؟"
سرت را پایین انداختی . چهار زانو نشستی رو به رویم . دستم را گرفتی .
...
دیدگاه ها (۲)

#بدون_شرح...!تصویر گویاست......#راوی_کرب_و_بلا #شهید_محسن_حج...

#مهدی_فاطمه_آمدبیا دوباره پاک کن زجاده ها غبار رابه عاشقان ن...

#شهید_به_قلبت_نگاه_می_کنداگر جایی برایش گذاشته باشیمی آیدمی ...

تازه شهیدا بگو #خانه_معشوق کوگفت #همان_سو_که_سر_بیشتر_افتاده...

تکپارتی درخواستی ادامه همون تک پارتی قبلی هست که به درخواست ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط