فرشته دورگه پارت38
#فرشته_دورگه #پارت38
ماکان:آیسان راستش
من:من جناب آراد الان فقط به خاطر پروژه جناب بن سلمان اینجام جلسه همینه یامن اشتباه فهمیدم جناب نامجو
حامد:نه کاملا درسته
من:درضمن خدا ایشاال... زودتر خوبتون کنه بفرمایید
ماکان که گیج شده بود سرشو به نشونه باشع تکون داد و شروع کرد به توضیح دادن کلی برج تجاری که قرار بسازش طرح هایی اولیه و نهایی بهمون نشون داد
ماکان:اخرین تغییرات نهایی هم مال زمانیع که جناب بن سلمان باشن و شما
من:بسیار خوب ما دیگه میریم
بلندشدم روبه ماکان ایستادم
من:با معاونم جناب نامجو صحبت کنین به امید دیدار
از اتاق کنفرانس زدم بیرونن هووف چقدر سخته این این اعصا قورت داده ها حرف بزنی ها داشتم میکوبیدم روشونه هام که باچشمایی گرد شده منشی روبه رو شدم خودمو جمع و جور کردم
حامد:خانم رئیس بفرمایید تموم شدش
سرمو.تکون دادم و.رفتیم داخل آسانسور هووووف خداروشکر که تموم شدش
حامد:آفرین آفرین دیگه داری رگ جدی بودن دستت میاد
من:آره ما بچم مریض بود خیلی باهاش سرد برخورد کردم
حامد: حتی اگه مریضم باشه بایدمرز تو مشخص کنی
من:اره راست میگی هوف وای چقدر سخته ها رسمی بودن
حامد:اوهوم پس بهم حق بده اینقدر جدی باشم همش من با شرکاو مشتریا فک میزنم
من:اوهوم خیلی گناه داری
وایستاد که یهو دربازشد و هاکان هم نمایان شد
هاکان:آیسان؟اینجا
من:خوب دیگه جلسمون تموم شد بریم جناب نامجو
جلوتر از حامد راه افتادم اونم پشتم راه اومد در ماشینو بازکرد و نشستم
خودشم نشست پشت فرمون و حرکت کرد
رسوندم خونه میدونست خیلی خسته شدم
حامد:فردا اگه شد خودم میام دنبالت اگه نه هم رأس ساعت7شرکت باش مثل یه رئیس
من:باشه چشم خداحافظ
حامد:خداحافظ
رفتم داخل مامانیم که الان حتما باید پیش مامان هنگی باشه پس بیخیال میریم میخوابیم رفتم تواتاق خوابم دراز کشیدم که یهو صدایی گوشیم بلند شد
من:هان کیه؟
*منم هاکان چرا واینستادی هان ؟
من:ببخشید هاکان اما من اونجا به عنوان رئیس شرکت بودم نه دخترداییت که وایستم باهات حرف بزنم
هاکان:اوهوم راستی ماکان شرمندس ازم خواست بهت بگم بیایی این آدرس
من:باشه ساعت چند؟
هاکان:6بعدازظهر
من:اوکی بای
هاکان:بای
ماکان:آیسان راستش
من:من جناب آراد الان فقط به خاطر پروژه جناب بن سلمان اینجام جلسه همینه یامن اشتباه فهمیدم جناب نامجو
حامد:نه کاملا درسته
من:درضمن خدا ایشاال... زودتر خوبتون کنه بفرمایید
ماکان که گیج شده بود سرشو به نشونه باشع تکون داد و شروع کرد به توضیح دادن کلی برج تجاری که قرار بسازش طرح هایی اولیه و نهایی بهمون نشون داد
ماکان:اخرین تغییرات نهایی هم مال زمانیع که جناب بن سلمان باشن و شما
من:بسیار خوب ما دیگه میریم
بلندشدم روبه ماکان ایستادم
من:با معاونم جناب نامجو صحبت کنین به امید دیدار
از اتاق کنفرانس زدم بیرونن هووف چقدر سخته این این اعصا قورت داده ها حرف بزنی ها داشتم میکوبیدم روشونه هام که باچشمایی گرد شده منشی روبه رو شدم خودمو جمع و جور کردم
حامد:خانم رئیس بفرمایید تموم شدش
سرمو.تکون دادم و.رفتیم داخل آسانسور هووووف خداروشکر که تموم شدش
حامد:آفرین آفرین دیگه داری رگ جدی بودن دستت میاد
من:آره ما بچم مریض بود خیلی باهاش سرد برخورد کردم
حامد: حتی اگه مریضم باشه بایدمرز تو مشخص کنی
من:اره راست میگی هوف وای چقدر سخته ها رسمی بودن
حامد:اوهوم پس بهم حق بده اینقدر جدی باشم همش من با شرکاو مشتریا فک میزنم
من:اوهوم خیلی گناه داری
وایستاد که یهو دربازشد و هاکان هم نمایان شد
هاکان:آیسان؟اینجا
من:خوب دیگه جلسمون تموم شد بریم جناب نامجو
جلوتر از حامد راه افتادم اونم پشتم راه اومد در ماشینو بازکرد و نشستم
خودشم نشست پشت فرمون و حرکت کرد
رسوندم خونه میدونست خیلی خسته شدم
حامد:فردا اگه شد خودم میام دنبالت اگه نه هم رأس ساعت7شرکت باش مثل یه رئیس
من:باشه چشم خداحافظ
حامد:خداحافظ
رفتم داخل مامانیم که الان حتما باید پیش مامان هنگی باشه پس بیخیال میریم میخوابیم رفتم تواتاق خوابم دراز کشیدم که یهو صدایی گوشیم بلند شد
من:هان کیه؟
*منم هاکان چرا واینستادی هان ؟
من:ببخشید هاکان اما من اونجا به عنوان رئیس شرکت بودم نه دخترداییت که وایستم باهات حرف بزنم
هاکان:اوهوم راستی ماکان شرمندس ازم خواست بهت بگم بیایی این آدرس
من:باشه ساعت چند؟
هاکان:6بعدازظهر
من:اوکی بای
هاکان:بای
۴.۴k
۱۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.