عاشق مستم به کوی می فروشان می روم

عاشق مستم به کوی می فروشان می روم
ساقی رندم به سوی باده نوشان می روم

کوزهٔ می دارم و رندانه می گردم روان
عقل را بگذاشتم نزدیک مستان می روم

نقطه در دایره بنمود خوش دوری تمام
من که پرگار ویم بر گرد گردان می روم

سایهٔ نور خدایم می روم از جا به جا
یاچوخورشیدی که در عالم بدینسان می روم

گر نباشد صومعه ، میخانه خود جای منست
پادشاهم هر کجا خواهم چو سلطان می روم

نالهٔ زارم شنو کاین نالهٔ درد دل است
درد دل بردم بسی این دم به درمان می روم

گوئیا من جامم و در دور می گردم به عشق
لب نداده بر لب دلدار بوسان می روم

الصلا ای عاشقان با من که همره می شود
بلبل مستم روان سوی گلستان می روم

جام می شادی جان نعمت الله می خورم
با حریفان خوش روان در خلوت جان می روم
  #شاه_نعمت_الله_ولی
دیدگاه ها (۲)

به کویت با دلِ شاد آمدم با چشمِ تر رفتمبه دل امیدِ درمان داش...

گویند که: در سینه غم عشق نهان کندر پنبه چه‌سان آتش سوزنده بپ...

سوگندخورده‌ای که ازاین پس جفاکنیسوگند بشکنی و جفا را رها کنی...

خواستند یوسف را بکشند، یوسف نمرد...خواستند آثارش را از بین ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط