من بودم که سرانجام
من بودم که سرانجام،
او را کنار خود نشاندم،
من بودم که دستش را
به دست گرفتم،
و آخرِ سر من بودم که
با وجودِ خودداری او،
او را بوسیدم...
اما با این همه،
اگرچه چشمهایش گذاشتند که ببوسمشان،
لبانش گریختند...
نه تنها به بوسیدنِ من،
رغبت و حرارتی از خود نشان ندادند،
بلکه از پاسخ دادن به لبان من نیز خودداری کردند.
چرا؟
چرا؟
چرا؟
برای چه، او به قدرِ من،
شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟
و افسوس که این سؤال،
فقط یک جواب میتواند داشته باشد
و آن چنین است:
"برای این که او معشوق است، نه عاشق"....
او را کنار خود نشاندم،
من بودم که دستش را
به دست گرفتم،
و آخرِ سر من بودم که
با وجودِ خودداری او،
او را بوسیدم...
اما با این همه،
اگرچه چشمهایش گذاشتند که ببوسمشان،
لبانش گریختند...
نه تنها به بوسیدنِ من،
رغبت و حرارتی از خود نشان ندادند،
بلکه از پاسخ دادن به لبان من نیز خودداری کردند.
چرا؟
چرا؟
چرا؟
برای چه، او به قدرِ من،
شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟
و افسوس که این سؤال،
فقط یک جواب میتواند داشته باشد
و آن چنین است:
"برای این که او معشوق است، نه عاشق"....
- ۴۹۰
- ۱۷ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط