نمیدانم کجا بودم

.
.

نمیدانم کجا بودم
ابتدای قصّه بود یا نقطهٔ نون پایان را میگذاشتم
نمیدانم در اواسط خانهٔ اجدادیمان بودم یا پشت در پنتهاوس الهیه
شاید در کوچه پسکوچه های آتن یا که پُشت دُم سنگفرش ها رو می شمردم
همیشه چیزی از تو ذهنم را درگیر می کرد
و از من یک حواس پرت دست و پا چُلُفتی می ساخت
و شاید این تنها دلیلی بود برای نوشتن از چیزهایی که دور از تو مرا به مرز نیست می کشید
#ارمیاچناری
#تصویرزمینه
دیدگاه ها (۱)

خدا عشق است.عشقی که هنگام نفوذ به درون ما،نرم می کند، ناب می...

اصلا نپوشید!!!وقتی نمی تونید هایلایتمون رو زود به زود تجدید ...

..همیشه تفکراتمان بخشی از آرزوهایمان بودیکی آرزوهایش را زندگ...

:))

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط