روز چهارم چله به نیابت از شهید محسن فخری زاده
یکبار همین که خواستم چای را دور بگردانم ، محسن سینی را از دستم گرفت و طوری که شوخی و جدی اش را نمیشد فهمید ، گفت : بار آخرت باشه ها ! لبخندی زدم و گفتم : غریبه که نیستن ، عروسا و بچههامون هستند . با همان لحن گفت : نه ، تو نباید خم بشی و چایی بگیری جلوی بچهها . عروسهایش را خیلی دوست داشت ؛ میگفت جای دختر های نداشته ما هستند ، آنها هم علاقه عجیبی به محسن داشتند .
راوی : همسر شهید
راوی : همسر شهید
۷۱۹
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.