داستان عصر
💎 داستان عصر
پدرم دلواپس آینده برادرم است اما حتی یک بار هم اتفاق نیفتاده که با هم به کافی شاپ بروند، در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بخندند.
برادرم نگران پدرم است اما حتی یکبار هم نشده خواستههای خودش را به تعویق بیندازد تا پدر برای مدتی احساس خوشحالی کند.
مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمیبرد اما حتی یکبار هم نشده که با من در مورد خوشبختیام صحبت کند و بپرسد فرزندم چه چیزی تو را خوشحال میکند؟
من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار میشوم، اما حتی یکبار نشده که دستش را بگیرم با او تلویزیون تماشا کنم وفیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم.
روانشناسان به این حالت " آلکسی تایمی" (فقر کلمات در بیان احساسات) میگویند.
در فرهنگ ما این بیماری یک رسم مرسوم است، احساساتت را پنهان کن و نشان نده ...
از یک طرف در خلوت خود دلمان برای این و آن تنگ میشود و از طرف دیگر وقتی به هم میرسیم انگارکه لال مانی میگیریم.
انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهانمان را بسته تا مبادا چیزی در مورد دلتنگیمان بگوییم.
تکلیفمان را با خودمان روشن نمیکنیم. یکدیگر را دوست داریم اما آنقدر شهامت نداریم که دوست داشتنمان را ابراز کنیم.
ما آدمهای فقیری هستیم.
البته فقیری که در کلماتش احساسات را پنهان میکند.
آنقدر در بیان احساساتمان آلکسیتایمیک (فقیر در بیان احساسات و ابراز علاقه) هستیم که صبر میکنیم تا وقتی عزیزی از دست رفت آنوقت تا آخر عمر برایش شعر بگوییم.
از یک جا به بعد باید این سکوت خطرناک را شکست و راه افتاد.
از یک جا به بعد باید کسی که دوستش داریم بداند که چقدر با بودنش حال ما را خوب کرده است.
و چه خوب است،
از یک جا به بعد،
همینجا باشد،
از همین جا که این نوشته تمام شد.
🌷
پدرم دلواپس آینده برادرم است اما حتی یک بار هم اتفاق نیفتاده که با هم به کافی شاپ بروند، در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بخندند.
برادرم نگران پدرم است اما حتی یکبار هم نشده خواستههای خودش را به تعویق بیندازد تا پدر برای مدتی احساس خوشحالی کند.
مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمیبرد اما حتی یکبار هم نشده که با من در مورد خوشبختیام صحبت کند و بپرسد فرزندم چه چیزی تو را خوشحال میکند؟
من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار میشوم، اما حتی یکبار نشده که دستش را بگیرم با او تلویزیون تماشا کنم وفیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم.
روانشناسان به این حالت " آلکسی تایمی" (فقر کلمات در بیان احساسات) میگویند.
در فرهنگ ما این بیماری یک رسم مرسوم است، احساساتت را پنهان کن و نشان نده ...
از یک طرف در خلوت خود دلمان برای این و آن تنگ میشود و از طرف دیگر وقتی به هم میرسیم انگارکه لال مانی میگیریم.
انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهانمان را بسته تا مبادا چیزی در مورد دلتنگیمان بگوییم.
تکلیفمان را با خودمان روشن نمیکنیم. یکدیگر را دوست داریم اما آنقدر شهامت نداریم که دوست داشتنمان را ابراز کنیم.
ما آدمهای فقیری هستیم.
البته فقیری که در کلماتش احساسات را پنهان میکند.
آنقدر در بیان احساساتمان آلکسیتایمیک (فقیر در بیان احساسات و ابراز علاقه) هستیم که صبر میکنیم تا وقتی عزیزی از دست رفت آنوقت تا آخر عمر برایش شعر بگوییم.
از یک جا به بعد باید این سکوت خطرناک را شکست و راه افتاد.
از یک جا به بعد باید کسی که دوستش داریم بداند که چقدر با بودنش حال ما را خوب کرده است.
و چه خوب است،
از یک جا به بعد،
همینجا باشد،
از همین جا که این نوشته تمام شد.
🌷
- ۱.۲k
- ۲۷ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط