خفته در چشم تو نازیست که من می دانم

خفته در چشم تو نازیست که من می دانم

نگهت دفتر رازیست که من می دانم

 

قصه ایی را که به من طره کوتاه تو گفت

رشته عمر درازیست که من می دانم

 

بی نیازانه به ما می گذرد دوست ، ولی

سینه اش بحر نیازیست که من می دانم

 

گرچه در پای تو خاموش فتادست ای شمع

سایه را سوز و گدازیست که من می دانم

 

یک حقیقت به جهان هست که عشقش خوانند

آن هم ای دوست مجازیست که من می دانم

 

 

#غلامرضا  طریقی
# عاشقانه ...
دیدگاه ها (۱)

آن کس که می بایست با من همسفر باشدباید کمی هم از خودم دیوانه...

سلام ، صبح همگی بخیر ...

نامه دادم که به لطفش بتوانی بانوفرش تبریز دلم را بتکانی بانو...

انگار غزل آب نباتی شده باشدوقتی که دو تا لب قر و قاطی شده با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط