میتونستم تا آخر عمر از عالم و آدم شکایت کنم

می‌تونستم تا آخر عمر از عالم و آدم شکایت کنم.
می‌تونستم صبح تا شب سرنوشتم رو لعنت کنم و بد و بیراه بگم
که چرا نخواست، نشد و نموند.
اما ترجیح دادم به این فکر کنم که تقدیر،
چقدر مهربون بود که فرصت دیدنش رو بهم داد
شاید اگه نمی‌دیدمش،
هیچ‌وقت نمی‌فهمیدم از زندگیم چی می‌خوام.
#دوست_داشتن_اتفاقیه_که_یه_بار_میفته.
یه نفر توی زندگیت میاد که مثل هیچ‌کس نیست.
اون روز برای دیدنش،
فقط باید خوش‌شانس باشی:)

#پویا_جمشیدی
دیدگاه ها (۹)

بیرون زدم از خاطراتت برف می‌آمدمن گریه کردم آخر این قصه را ب...

تو ماهی و من ماهی این برکه کاشیاندوه بزرگی‌ست زمانی که نباشی...

دلبر ک جان فرسود از او

با دویست‌ و چند تکهاستخوانم #دوستت #دارمو چند سال باید بگذرد...

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

وانشات اینوماکی//پارت ۶

ندیمه عمارت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط