شهید سید محمود موسوی به روایت خانم «فاطمه رجب نسب» همسر ش
شهید سید محمود موسوی به روایت خانم «فاطمه رجب نسب» همسر شهید
وقتی به مأموریت می روی 10 سال پیر می شوم من و محمود از سال 1382 با هم نامزد کردیم و در سال 1384 زندگی مشترک مان آغاز شد. از همان ابتدای ازدواج، ایشان به مأموریت های بلندمدت 20 روزه می رفتند حتی در چند روز مرخصی که برای استراحت به تهران می آمدند، مشغول آموزش های سخت نظامی بودند و خیلی زود فرصت مرخصی ایشان تمام می شد. بارها به سید محمود گفته بودم که وقتی شما به مأموریت می روید، سختی دوری از شما و اضطراب اینکه مبادا اتفاقی برای شما بیفتد، من را 10 سال پیر می کند. از ابتدای ازدواج، بنده با نحوه کار و سختی وظیفه شان آشنا بودم، اما چند عامل مرا بر تصمیم ازدواج با ایشان مصمم می کرد. اینکه از نظر معنویت در سطح بالایی قرار داشتند، هرگز به زرق و برق دنیا دلبستگی نداشتند و بسیار اهل عبادت و بی ریا بودند. ویژگی دیگر ایشان این بود که بسیار مهربان بودند. اصلاً اهل دل شکستن نبودند. حتی اگر کودکی از وی چیزی می خواست، جواب رد نمی داد. یک روز به خاطر دارم که سیدمحمود «صدیقه سادات» دختر کوچک مان را با موتور به گردش برده بودند. در آن هنگام بچه های دیگری که در محوطه شهرک مشغول بازی بودند، از او خواسته بودند که آنها را نیز سوار موتور کند. شهید با وجود آنکه از سر کار آمده و خسته بود، اما دل بچه ها را نشکسته بود و از ساعت 9 تا 11 شب به نوبت همه بچه ها را سوار موتور کرده بود.
زمانی که خبر شهادت ایشان را شنیدم، فقط احساس کردم که دیگر در این دنیا نیستم. آن لحظه غیرقابل تصور بود. همیشه با امید به اینکه، ایشان از مأموریت باز می گردد، دوری شان را تحمل می کردم این بار نیز بازگشتند، اما با پیکری خونین.
.
.
به روایت یکی از دوستان شهید:
بعد از مراسم شهید یکی از اهالی محله شهید موسوی که خیاط بود به منزل شهید آمد و بسیار آشفته بود میگفت هروقت بابل می اومد به من هم سر میزد و هر زمان از او میپرسیدم آقا سید شغل شما توی تهران چیه میگفت معلم قرآنم میگفتم چرا اینجا کارنمیکنی هربار یکجوری منو میپیچوند و حالا فهمیدم ایشان یکی از تکاوران نامی سپاه بودند.
.
.
شهید سید محمود موسوی :خدایا! شرم دارم از اینکه بگویم شهادت را نصیب شخصی مثل من گردانی، زیرا شهدا، همه چیزشان خدا بود و من هنوز به آنجا نرسیدم. خدایا! شاید گناهانم موجب شده است تا در خواستم به عرش نرسد. پس خودت به من فرصت توبه عطا فرما.
.
.
.
#شهید #شهدا #صابرین #ویژه #خاطره #موسوی #تکاور #امنیت
وقتی به مأموریت می روی 10 سال پیر می شوم من و محمود از سال 1382 با هم نامزد کردیم و در سال 1384 زندگی مشترک مان آغاز شد. از همان ابتدای ازدواج، ایشان به مأموریت های بلندمدت 20 روزه می رفتند حتی در چند روز مرخصی که برای استراحت به تهران می آمدند، مشغول آموزش های سخت نظامی بودند و خیلی زود فرصت مرخصی ایشان تمام می شد. بارها به سید محمود گفته بودم که وقتی شما به مأموریت می روید، سختی دوری از شما و اضطراب اینکه مبادا اتفاقی برای شما بیفتد، من را 10 سال پیر می کند. از ابتدای ازدواج، بنده با نحوه کار و سختی وظیفه شان آشنا بودم، اما چند عامل مرا بر تصمیم ازدواج با ایشان مصمم می کرد. اینکه از نظر معنویت در سطح بالایی قرار داشتند، هرگز به زرق و برق دنیا دلبستگی نداشتند و بسیار اهل عبادت و بی ریا بودند. ویژگی دیگر ایشان این بود که بسیار مهربان بودند. اصلاً اهل دل شکستن نبودند. حتی اگر کودکی از وی چیزی می خواست، جواب رد نمی داد. یک روز به خاطر دارم که سیدمحمود «صدیقه سادات» دختر کوچک مان را با موتور به گردش برده بودند. در آن هنگام بچه های دیگری که در محوطه شهرک مشغول بازی بودند، از او خواسته بودند که آنها را نیز سوار موتور کند. شهید با وجود آنکه از سر کار آمده و خسته بود، اما دل بچه ها را نشکسته بود و از ساعت 9 تا 11 شب به نوبت همه بچه ها را سوار موتور کرده بود.
زمانی که خبر شهادت ایشان را شنیدم، فقط احساس کردم که دیگر در این دنیا نیستم. آن لحظه غیرقابل تصور بود. همیشه با امید به اینکه، ایشان از مأموریت باز می گردد، دوری شان را تحمل می کردم این بار نیز بازگشتند، اما با پیکری خونین.
.
.
به روایت یکی از دوستان شهید:
بعد از مراسم شهید یکی از اهالی محله شهید موسوی که خیاط بود به منزل شهید آمد و بسیار آشفته بود میگفت هروقت بابل می اومد به من هم سر میزد و هر زمان از او میپرسیدم آقا سید شغل شما توی تهران چیه میگفت معلم قرآنم میگفتم چرا اینجا کارنمیکنی هربار یکجوری منو میپیچوند و حالا فهمیدم ایشان یکی از تکاوران نامی سپاه بودند.
.
.
شهید سید محمود موسوی :خدایا! شرم دارم از اینکه بگویم شهادت را نصیب شخصی مثل من گردانی، زیرا شهدا، همه چیزشان خدا بود و من هنوز به آنجا نرسیدم. خدایا! شاید گناهانم موجب شده است تا در خواستم به عرش نرسد. پس خودت به من فرصت توبه عطا فرما.
.
.
.
#شهید #شهدا #صابرین #ویژه #خاطره #موسوی #تکاور #امنیت
۲.۶k
۱۳ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.