پارت رمان تنها ترین که همون موقع زنگ خورد

#پارت ۵ رمان تنها ترین #که همون موقع زنگ خورد
_ مهرانا بیا پیش من بشین
+ جا هست
_ نه گفتم بیای رو سرم بشینی خوب جا هست که میگم
+ خوب باشه
ردیف آخر گوشه کلاس جای من بود و بغل دستیم که بنیتا بود
تا می خواستم با بنیتا حرف بزنم که معلم وارد کلاس شد
بعد از صلوات فرستادن معلم شروع کرد به زر زر کردن
_ من معصومه زابلی دبیر مطالعات شما خوب درس رو آغاز می کنیم درس اول گوی آبی زمین
وای چه زر زری می کنه 😠 😠 😠
حوصلم سر رفت خدایا چیکار کنم 😩 😩
با خودم اروم اروم آهنگ می خواندم و کلا رفتم تو حس
_ مهرانا خوانند کی بودی؟ ؟؟؟؟
+ خوانند تو خوبه
_ والا ما که از خدا مونه یکی مثل تو خوانند مون شه...اینا رو ول کن زنگ خورد بلند شو بریم
+ باشه
با بنیتا از کلاس که خارج که خانم قاسمی ( معلم )اروم و دستش رو به دیوار واز یکی از کلاسا خارج شد و تا چشمش افتاد به من یک چشم غر ای رفت که به یک شلوار نیاز مند بودم 😂 😂 😂
_ وا این چرا این طوری نگاه میکنه راستی مهرانا صبح استارت شیطونی رو زدی ها
+ این برای یک چیز دیگه این طوری نگاه میکنه
_ برای چی
+ بیا بریم توحیاط تا برات تعریف کنم
رفتیم تو حیاط و روی زمین نشستیم( کلا آدم های خاکی هستیم ) همه ماجرا رو برای بنیتا تعریف کردم
مرد از خنده
+ بلند شو جمع کن خودت رو
_ وای مهرانا از دست تو مردم از خنده بد بخت ناقص شد یعنی خیلی بد افتاد😂 😂
+ وای راستی بنیتا اینا رو ول کن هنوز با شروین هستی ؟
_ آره بابا ول کن نیست همش قرار میزاره ولی من نمیرم یعنی به قدری اسکولش میکنم که حد نداره
+ بد بخت
زیییییییییییییییینننننننننننگ
+ بلند شو زنگ رو زدن
رفتیم سر کلاس و باز هم زر زر کردن معلما ادامه داشت تا
زییییییییینننننننگ
+ ایول تمام شد
معلم _ خیلی عجله دارین نه
بیشعور گفت همه برن بعد من برم 😐 😐 😐 😐
(دوستان نظر بدین لطفا 😢 😢 😢 😢 )
دیدگاه ها (۱)

🌷 🌷 🌷 پدرم روزت مبارک 🌷 🌷 🌷

پارت ۷ویو رزی:بلند شدم رفتم دستشویی کارای لازم رو کردم و فرم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط