تک پارتی کوکی وقتی حامله ای بچه دختره کوک میخواد ولی
تک پارتی کوکی .. وقتی حامله ای بچه دختره کوک میخواد ولی...
سلام من دوسال با کوکی ازدواج کردم عاشق همدیگه هستیم من حامله م امروز رفتم تایین جنسیت بچه فهمیدم که دختره کوک عاشق دختر من دل تو دلم نیست که بهش بگم ولی خیلی نگرانم بخاطر خانواده اش چون اونا همش میگفتن پسره میترسم دخترم دوست نداشته باشن بگذریم میخوام برا امشب جشن بگیرم مادر پدر کوکم دعوت کنم با اعضا جشن بگیریم منم بهشون بگم بچه دختره یه زنگ بزنم کوک جونم ... با دوتا بوق جواب داد
کوک: سلام بانوی زیبا
یه لبخند اومد روی لبم ا.ت: سلام پادشاه قلبم خوبی
کوک: صدات شنیدم عالیم تو چطوری فرشته من عشق باباش خوبه؟
ا.ت: هوم خوبیم
کوک: خداروشکر عزیزم جونم کاری داشتی
ا.ت: جونت سلامت ... اره داشتم میگم کوکی
کوک: جونم عشقم چیزی شده
ا.ت: نه نشده فقط میخوام یه جشن بگیرم برای تایبن جنسیت امشب
کوک: وای مگه فهمیدی چیه اخجون بگو عشق باباش دختره یا پسر*ذوققق
ا.ت: شب میفهمی عزیزم ااا به اعضا بگو بیاین شب خودتم بیا نهار دیگه نرو باشه
کوک: یاااا من باید بدونم بهم بگو دیگه
ا.ت :, نمیشه نهار بیا باشه راستی
کوک: ایششش باشه میام...جونم
ا.ت: مامان بابات دعوت کن
کوک: میام زنگ میرنیم به همه تا یک ساعت دیگه خونم
ا.ت: اوکی کوکی
کوک: جونم
ا.ت : دوستت دارم
کوک لبخندی زدم گفتم:, من دیونتم عشقم
ا.ت : میبینمت
کوک: باشه بوسسس
ا.ت :بوسس
پوفففف نمیدونم چرا اینقدر میترسم خدایا خودت کمک کن همینجوری روی مبل تو فکر بودم اصلا حواسم نبود که یهو دیدم فرو رفتم یه جای نرمی گردنم بوسید تا به خودم بیام صدای دلنشین بمش شنیدم کوک: اممم به چی فکر میکنی عزیزم
ا.ت لبخندی زدم گفتم:تو کی اومدی عزیزم
کوک: چند دقیقه میشه بگو ببینم فندق بابا دختره که تو فکری
ا.ت با تعجب نگاهش کردم گفتم :تو از کجا فهمیدی
کوک: لبخند زد گفت عشقم من تورو از برم میدونم بخاطر خانوادم میترسی من عاشق دخترم خودت خوب میدونی ولی نگران نباش اونام دوستش دارن
ا.ت: راست میگی
کوک:, تا الان بهت دورغ گفتم
ا.ت:, نه
کوک دستش گذاشت روی شکمم نوازشش کرد گفت : دختر بابایی پرنسسم تا لحظه که نفس میکشم بهم با خیال راحت تیکه کن عزیزم خودم ازت مراقبت میکنم نفسم
ا.ت : یاااا مگه من عزیز پرنسس نفست نبودم قبول نیستتت
کوک: خنده ریزی میکنه میگه تو زندگیمی تو عمرمی قلبمی تمام وجودمی
ا.ت: با خجالت سرم تو گردنش قاییم کردم
کوک خندید منو محکم بغل کرد گفت :کیوتتتت
کوک:پاشو عشقم زنگ زدم به همه بریم آماده بشیم چطوره
ا.ت : ناهار خوردی
کوک: اممم نه
ا.ت:بریم ناهار بخوریم بعد من درست کردم
کوک :پس من میرم میز بچینم
ا.ت : نه من خودم میچینم
کوک:غذا با تو چیدن با من ظرفا هم میشورم
ا.ت:, اوکی بهتر لبخندی زدم
کوک رفت غذابچینه
پارت بعد
سلام من دوسال با کوکی ازدواج کردم عاشق همدیگه هستیم من حامله م امروز رفتم تایین جنسیت بچه فهمیدم که دختره کوک عاشق دختر من دل تو دلم نیست که بهش بگم ولی خیلی نگرانم بخاطر خانواده اش چون اونا همش میگفتن پسره میترسم دخترم دوست نداشته باشن بگذریم میخوام برا امشب جشن بگیرم مادر پدر کوکم دعوت کنم با اعضا جشن بگیریم منم بهشون بگم بچه دختره یه زنگ بزنم کوک جونم ... با دوتا بوق جواب داد
کوک: سلام بانوی زیبا
یه لبخند اومد روی لبم ا.ت: سلام پادشاه قلبم خوبی
کوک: صدات شنیدم عالیم تو چطوری فرشته من عشق باباش خوبه؟
ا.ت: هوم خوبیم
کوک: خداروشکر عزیزم جونم کاری داشتی
ا.ت: جونت سلامت ... اره داشتم میگم کوکی
کوک: جونم عشقم چیزی شده
ا.ت: نه نشده فقط میخوام یه جشن بگیرم برای تایبن جنسیت امشب
کوک: وای مگه فهمیدی چیه اخجون بگو عشق باباش دختره یا پسر*ذوققق
ا.ت: شب میفهمی عزیزم ااا به اعضا بگو بیاین شب خودتم بیا نهار دیگه نرو باشه
کوک: یاااا من باید بدونم بهم بگو دیگه
ا.ت :, نمیشه نهار بیا باشه راستی
کوک: ایششش باشه میام...جونم
ا.ت: مامان بابات دعوت کن
کوک: میام زنگ میرنیم به همه تا یک ساعت دیگه خونم
ا.ت: اوکی کوکی
کوک: جونم
ا.ت : دوستت دارم
کوک لبخندی زدم گفتم:, من دیونتم عشقم
ا.ت : میبینمت
کوک: باشه بوسسس
ا.ت :بوسس
پوفففف نمیدونم چرا اینقدر میترسم خدایا خودت کمک کن همینجوری روی مبل تو فکر بودم اصلا حواسم نبود که یهو دیدم فرو رفتم یه جای نرمی گردنم بوسید تا به خودم بیام صدای دلنشین بمش شنیدم کوک: اممم به چی فکر میکنی عزیزم
ا.ت لبخندی زدم گفتم:تو کی اومدی عزیزم
کوک: چند دقیقه میشه بگو ببینم فندق بابا دختره که تو فکری
ا.ت با تعجب نگاهش کردم گفتم :تو از کجا فهمیدی
کوک: لبخند زد گفت عشقم من تورو از برم میدونم بخاطر خانوادم میترسی من عاشق دخترم خودت خوب میدونی ولی نگران نباش اونام دوستش دارن
ا.ت: راست میگی
کوک:, تا الان بهت دورغ گفتم
ا.ت:, نه
کوک دستش گذاشت روی شکمم نوازشش کرد گفت : دختر بابایی پرنسسم تا لحظه که نفس میکشم بهم با خیال راحت تیکه کن عزیزم خودم ازت مراقبت میکنم نفسم
ا.ت : یاااا مگه من عزیز پرنسس نفست نبودم قبول نیستتت
کوک: خنده ریزی میکنه میگه تو زندگیمی تو عمرمی قلبمی تمام وجودمی
ا.ت: با خجالت سرم تو گردنش قاییم کردم
کوک خندید منو محکم بغل کرد گفت :کیوتتتت
کوک:پاشو عشقم زنگ زدم به همه بریم آماده بشیم چطوره
ا.ت : ناهار خوردی
کوک: اممم نه
ا.ت:بریم ناهار بخوریم بعد من درست کردم
کوک :پس من میرم میز بچینم
ا.ت : نه من خودم میچینم
کوک:غذا با تو چیدن با من ظرفا هم میشورم
ا.ت:, اوکی بهتر لبخندی زدم
کوک رفت غذابچینه
پارت بعد
- ۴.۰k
- ۱۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط