ما با شعرهای کوچکمان ادامه میدهیم و انتظار میکشیم

ما با #شعرهای کوچکمان ادامه می‌دهیم و انتظار می‌کشیم،
چه موقعیت غم‌انگیزی ...

#چارلز_بوکوفسکی



می‌خواستم کاری کنم که هر وقت باران می‌بارد یاد من بیفتد. آن هم در شهری که بیشتر روزها یا باران می‌بارد یا می‌خواهد که ببارد. اگر می‌توانستم این کار را انجام بدهم کاملا از دست خودم راضی می‌شدم و مطمئن می‌شدم بخشی از دلتنگی خودم را به او منتقل کرده‌ام. اگر هم در انتقال دلتنگی ضعیف عمل می‌کردم لااقل می‌دانستم یاد من افتاده است.
نمی‌دانی، این که بفهمی یک نفر ، خیلی دور ، خیلی خیلی دور، همین الان، زیر بارانی که در شهر تو نمی‌بارد دارد به تو فکر می‌کند چه حالی دارد. آن هم کسی که آنقدر مغرور به نظر می‌رسد که محال است به کسی گفته باشد «دلم برایت تنگ شد در این باران». آن‌وقت، آن‌وقتِ خوش‌عطرِ نعنایی، شرجی، بابونه‌ای. ناخودآگاه گوش‌هایت صدایی پیچیده و واضح را می‌شنوند. ترکیب شده از؛ بارش باران، با خیال راحت حرف زدنش ،گهگاه نفس کشیدنش، حرکت انگشتانش، پلک زدنش، صدای اخم کردنش، آرام خندیدنش، راه رفتنش و....
کاش می‌توانستم کاری کنم که هر وقت باران می‌بارد یاد من بیفتد یا لااقل هر وقت دلتنگ باران می‌شود. چون در آن شهری که او زندگی می‌کند. ابرها خیلی به زمین نزدیک اند. آنقدر نزدیک که گاهی روی موهایش می‌نشینند. آخ، موهایش. آن هم موهای خیس باران خورده.
کاش موهای خیسش یک بار به گردن من می‌خورد.



#دلنوشته_های_من
#دخترونه_سیاه_سفید
#شخصی_ویسگون
#شعر_شور_عشق


#Setareh_baroon
#Hamisheh_sabz
#Mistress_of_the_Moon
دیدگاه ها (۰)

نشدبشہِ‌..!!فـداے سرت؛بشین برات چـاے بریزم.#صبحتون_بخیر 🍁ولی...

محبوبم؛هنوز همپاییز جان می‌دهدبرای دوست داشتن شما؛#پاییزانه🍁...

حالا که همه چیز بِینمون تموم شده،بیا دوستِ معمولی باشیم_دوست...

زن ها، مرمت کاران برتر تاریخند. تنها آنها هستند که با انگشته...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط