امروز.....
امروز.....
زیر تیغ آفتاب عرق ریختم!
زبانم خشک شده بود....دستهایم خنکی آب را که حس کرد.....
تپش قلبم تند تر شد....!
یک جرعه آب ....؟؟!!!
حیف قسمتم نبود تا افطار...
اما خودمانیم ....تشنگی که به نهایت برسد....دست که خنکای آب را حس کند ..جگر آدمی آب میشود.....!
سلام بر دست هایی که قطره های
آب فرات به التماس بوسه بارانش کرد....تا به لب های عطش ناک برسد....اما...
غافل از آنکه جوانمرد تشنگی را اختیار کرده بود !
عباس ....به قامت رسایت صلوات....
سلام بر لب عطشان سیدالشهدا(ع)..
زیر تیغ آفتاب عرق ریختم!
زبانم خشک شده بود....دستهایم خنکی آب را که حس کرد.....
تپش قلبم تند تر شد....!
یک جرعه آب ....؟؟!!!
حیف قسمتم نبود تا افطار...
اما خودمانیم ....تشنگی که به نهایت برسد....دست که خنکای آب را حس کند ..جگر آدمی آب میشود.....!
سلام بر دست هایی که قطره های
آب فرات به التماس بوسه بارانش کرد....تا به لب های عطش ناک برسد....اما...
غافل از آنکه جوانمرد تشنگی را اختیار کرده بود !
عباس ....به قامت رسایت صلوات....
سلام بر لب عطشان سیدالشهدا(ع)..
۳۵۱
۳۰ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.