سنتور دلم طاقت مضراب ندارد

سنتور دلم طاقت مضراب ندارد
شوریده سرم بتکده را تاب ندارد

من با تو همایون زده‌ام ساز ولیکن
مَشک غم این دیده مرا آب ندارد

دشتی و سه‌گاه و شور و تُرک و ماهور
فرقی نکند گر تِم بس ناب ندارد

ای ساز بسازم ز تو آهنگ غم عشق
فا می ر دو سی سُل زدنم خواب ندارد

من محو تماشای نُتِ رقص تن تو
انگشت من و پرده‌دری باب ندارد

سمفونی جان و دل من نیست هماهنگ
رهبر تویی و این همه اسباب ندارد.
دیدگاه ها (۴)

" ﺷﯿﺦ ﺑﻬﺎﯾﯽ "خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنیم!غافل از خ...

نگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان داردزبان عاشقان" چشم" است و ...

چقدر زیباست این شعر فروغ فرخزاد:ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ نمیﺗﺮﺳﻢﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍ...

سنتور دلم طاقت مضراب نداردشوریده سرم بتکده را تاب نداردمن با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط