پارت1
اسم سناریو فعلا انتخاب نکردم
خب
در روزگاران قدیم دختری به دنیا امد«ام قصه ای نگم از زبون خودم بهتر»
از زمانی که به دنیا امدم تا الان همش اضافی بودم یا به قول بقیه توت فرنگی بی خاصیت
پدرم هیچ وقت بهم اهمیت نمیداد
فقط مادرم و برادرم باهام خوب بودن به سختی درس میخوندم تا توجه پدرم جلب کنم اما نمیشد همیشه تمیرین میکردم تو بیشتر رشته های ورزشی مراسمات همیشه اول بودم ولی باز میدونستم ازم متنفره تا دیگ خسته شدم راه خودمو رفتم و داستان تازه شروع شد.....
زمان حال*
یومه«من»: هوف چقد گرمه دارم میپزم
خوردن به یه فرد افتادن زمین* آخ
جلوتو ببین
فرد: تو حواست نیست من خیلی خوب جلومو میبینم
یومه: تچ«در ذهن: یه پسر با موهای قهوه ای و چشمای هم رنگ موهاش که بدنش بانداژیه چهرش ترسناکه»
پاشدن و رفتن*
پسره ی رو مخ شیطونه میگه بزن شیش تاش کن ولی از حق نگذریم خیلی جاذاب بود.. عه این حرفا چیه
یهو یه صدایی از داخل کوچه میاد*
رفتن داخل کوچه داشتن یه دختر بچه رو شکنجه میکردن مادرش هم جنازش اونجا افتاده بود»
یع پسره: هوی خانم خوشگله میای با توعم بازی کنیم لبخند شیطانی*
یومه: پسره عوضی
پسره: چی گفتی
یومه: شمشیرش در میاره همشونو تیکه تیکه میکنه* میره سمت دختر بچه»
ببینم حالت خوبه درد نداری
بچه: چرا بدنم درد داره میسوزه
که یهو یع مرد با موهای شرابی مو های یومه رو میگیره پرتش میکنه انور*
مرد: رو به دختر بچه* ببینم داشت اذیتت میکرد.. هوی این یه بچس
بچه: گرفتن کت مرده* نه اون از دست چند تا پسر نجاتم داد
مرد: که اینطور تازه متوجه جنازه هاشد*
ببینم تو ایناروکشتی بهت نمیخوره انقد زور داشته باشی
یومه:~_~
مرده: اوخ... گرفتن دست یومه* ببخشید فک کردم داری بهش اسیب میزنی
یومه: نه ایرادی نداره^^
بعد اشنایی با اون مرد فهمیدم جز مافیاست اوداساکو «اسم مرده» بچه رو برد یجای امن مثل اینکه از بچه های یتیم مراقبت میکنه
2 ساعت بعد*
زنگ خوردن گوشی یومه*
یومه: الو
اوداساکو: سلام شناختی؟
یومه: عا اره شماره منو از کجا داری؟
اوداساکو: مهم نیست ببینم میتونی بیای بیرون میخوام ببرمت جایی
یومه: الان..... باش
کجا بیام؟
اوداساکو: دم درم قط کردن*
یومه: آدرسمم داره
رفتن اماده شدن رفتن بیرون*سلام^^
اودا: دنبالم بیا
30 دقیقه بعد*
منو برد به یه سازمان که جای بندره
مثل اینکه سازمان مافیاست رفتیم پیش رئیسشون که اسم موریه
یومه: سلام
موری: سلام^^ اودا ساکو در بارت بهم گفت بنظر قوی میای میخوای عضو مافیاشی
یومه:«با این همه مشکل تو زندگیم چرا که نه» عوم ارع
موری: دادن یه گردنبند به یومه* ما به کسایی که جزو مافیا میشن یه هدیه میدیم اینم برا توعه^^
یومه: زانو زدن*اریگاتو گذایماش
از الان به بعد در خدمت شمام
واینطوری جزو مافیا شدم...
نظر
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.