دو برادر تبریزی که سیّد بودند و یکی از آنها روحانی و دیگر
دو برادر تبریزی که سیّد بودند و یکی از آنها روحانی و دیگری بازاری بود،
هر دو مُستطیع شده و امکان تشرّف به مکّه و زیارت خانۀ خدا برایشان فراهم گردید.
برادر کاسب و بازاری به برادر روحانی خود پیشنهاد داد و گفت: به خواستِ خداوند، باید امسال به زیارت خانۀ خدا برویم و حج بگزاریم!
برادر روحانی در پاسخ گفت: من امسال آمادگی و فرصت ندارم،
از سوی دیگر مُحرّم نزدیک است و به مجالس متعدّدی دعوت شدهام،
شما امسال خود به تنهایی برو،
من انشاءالله سال دیگر مشرّف خواهم شد.
برادر بازاری هر چه اصرار کرد،
سودی نبخشید.
به ناچار خود به تنهایی عازم زیارت شد و اعمال و مناسکش را انجام داد و بازگشت.
امّا از برادر روحانی بشنوید،
او متأسّفانه پس از چند ماه به دلیل حادثهای از دنیا رفت و فریضۀ حج به گردن او ماند.
برادر بازاری از این پیشامد و از سستی و اهمال برادر خود خیلی ناراحت و نگران بود و همواره در این اندیشه بود که آیا او به واسطۀ برخی از کارهای نیکش مورد بخشایش قرار گرفته یا اینکه اکنون در برزخ گرفتار است؟!
تا اینکه شبی برادر متوفّای خود را در خواب دید که در باغی زیبا، وضعیّتی دلخواه و فضایی دلگشا زندگی میکند و پیش از آنکه از او چیزی بپرسد،
برادر روحانی گفت: نگران من نباش، من از نجاتیافتگانم!
برادرِ بازاری میپرسد: چگونه نجات یافتی و مورد لطف واقع شدی؟!
و او پاسخ میدهد:
پس از مرگ، مرا به پای حساب بُرده و به جُرم ترکِ فریضۀ حج در مکانی مُتعفّن و تاریک زندانی کردند.
در آن فضایِ وحشتناک، زیر فشار عذابهای دردآوری بودم تا اینکه دستِ توسّل به دامان مادرم، حضرت زهرا(س)، زدم و ناامیدانه عرضه داشتم: مادر جان! درست است که من فریضۀ حج را ـ غیر عمدی ـ ترک کردهام،
امّا عمری از حسین عزیزت سخن گفتهام.
شما از خدا بخواه که مرا ببخشاید و از این گرفتاری نجات دهد!
این توسّل، کارساز افتاد و پس از آن بود که درِ زندان گشوده شد و گفتند: آماده شو!
مادرت، حضرت زهرا(س) تو را خواسته است!
مرا نزد مادرم بردند و آن حضرت، از امیرمؤمنان(ع) درخواست کرد که مرا ببخشاید و نجاتم را از خدا بخواهد.
امیرمؤمنان(ع) در پاسخ فرمودند: «دختر گرامی پیامبر(ص)!
این شخص بارها روی منبر به مردم میگفت: در روایت آمده: اگر کسی فریضۀ حج را در صورت امکان و توان، ترک کند،
هنگام مرگ به او گفته میشود: یهودی یا نصرانی بمیر!
و اینک خودش این فریضه را ترک کرده است، من چه کنم؟!»
مادرم فرمود: «او به من توسّل جسته، راهی برای نجات او بیابید!»
در این هنگام امیرمؤمنان(ع) فرمود: «تنها یک راه به نظر میرسد و آن اینکه از فرزندت مهدی(ع) بخواه که امسال به نیابتِ او حج کند!»
مادرم از فرزند عزیزش، حضرت مهدی(ع) خواست و آن بزرگوار پذیرفت و من نجات یافتم و اکنون در این باغ زیبا که میبینی، هستم!
(کرامات الصّالحین، محمّد شریف رازی، صص 257 ـ 258.)
(ماهنامه موعود شماره 124-125)
#حضرت_مهدی #حج_واجب
هر دو مُستطیع شده و امکان تشرّف به مکّه و زیارت خانۀ خدا برایشان فراهم گردید.
برادر کاسب و بازاری به برادر روحانی خود پیشنهاد داد و گفت: به خواستِ خداوند، باید امسال به زیارت خانۀ خدا برویم و حج بگزاریم!
برادر روحانی در پاسخ گفت: من امسال آمادگی و فرصت ندارم،
از سوی دیگر مُحرّم نزدیک است و به مجالس متعدّدی دعوت شدهام،
شما امسال خود به تنهایی برو،
من انشاءالله سال دیگر مشرّف خواهم شد.
برادر بازاری هر چه اصرار کرد،
سودی نبخشید.
به ناچار خود به تنهایی عازم زیارت شد و اعمال و مناسکش را انجام داد و بازگشت.
امّا از برادر روحانی بشنوید،
او متأسّفانه پس از چند ماه به دلیل حادثهای از دنیا رفت و فریضۀ حج به گردن او ماند.
برادر بازاری از این پیشامد و از سستی و اهمال برادر خود خیلی ناراحت و نگران بود و همواره در این اندیشه بود که آیا او به واسطۀ برخی از کارهای نیکش مورد بخشایش قرار گرفته یا اینکه اکنون در برزخ گرفتار است؟!
تا اینکه شبی برادر متوفّای خود را در خواب دید که در باغی زیبا، وضعیّتی دلخواه و فضایی دلگشا زندگی میکند و پیش از آنکه از او چیزی بپرسد،
برادر روحانی گفت: نگران من نباش، من از نجاتیافتگانم!
برادرِ بازاری میپرسد: چگونه نجات یافتی و مورد لطف واقع شدی؟!
و او پاسخ میدهد:
پس از مرگ، مرا به پای حساب بُرده و به جُرم ترکِ فریضۀ حج در مکانی مُتعفّن و تاریک زندانی کردند.
در آن فضایِ وحشتناک، زیر فشار عذابهای دردآوری بودم تا اینکه دستِ توسّل به دامان مادرم، حضرت زهرا(س)، زدم و ناامیدانه عرضه داشتم: مادر جان! درست است که من فریضۀ حج را ـ غیر عمدی ـ ترک کردهام،
امّا عمری از حسین عزیزت سخن گفتهام.
شما از خدا بخواه که مرا ببخشاید و از این گرفتاری نجات دهد!
این توسّل، کارساز افتاد و پس از آن بود که درِ زندان گشوده شد و گفتند: آماده شو!
مادرت، حضرت زهرا(س) تو را خواسته است!
مرا نزد مادرم بردند و آن حضرت، از امیرمؤمنان(ع) درخواست کرد که مرا ببخشاید و نجاتم را از خدا بخواهد.
امیرمؤمنان(ع) در پاسخ فرمودند: «دختر گرامی پیامبر(ص)!
این شخص بارها روی منبر به مردم میگفت: در روایت آمده: اگر کسی فریضۀ حج را در صورت امکان و توان، ترک کند،
هنگام مرگ به او گفته میشود: یهودی یا نصرانی بمیر!
و اینک خودش این فریضه را ترک کرده است، من چه کنم؟!»
مادرم فرمود: «او به من توسّل جسته، راهی برای نجات او بیابید!»
در این هنگام امیرمؤمنان(ع) فرمود: «تنها یک راه به نظر میرسد و آن اینکه از فرزندت مهدی(ع) بخواه که امسال به نیابتِ او حج کند!»
مادرم از فرزند عزیزش، حضرت مهدی(ع) خواست و آن بزرگوار پذیرفت و من نجات یافتم و اکنون در این باغ زیبا که میبینی، هستم!
(کرامات الصّالحین، محمّد شریف رازی، صص 257 ـ 258.)
(ماهنامه موعود شماره 124-125)
#حضرت_مهدی #حج_واجب
۱.۱k
۲۳ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.