پارت

پارت۲۲

به سمتش برگشتم و با اخم نگاهش کردم.
تمام جدیتمو تو صدام ریختم و گفتم
_کاری که گفتیو انجام دادم.حالا نوبت توعه.
تکیشو از دیوار گرفت و لبخندی زد.به سمتم اومد و روبروم ایستاد.دستشو به سمتم گرفت.
تمام مدت اخم داشتم و از شدت عصبانیت نفسام تند بودن.نگاهی به دستش انداختم و لیوانو بهش دادم.لیوانو گرفت و روی میز گذاشت.دوباره دستشو به سمتم دراز کرد.
چند لحظه مکث کردم.نگاهم روی دستش ثابت موند و با تردید دستم رو توی دستش گذاشتم.لبخند کجی زد و اروم گفت
_چشماتو ببند.
به چشمای سیاهش نگاه کردم.چشمامو بستم.نمیدونم چرا هرکاری میگفت میکردم.شاید به خاطر صدای ارومش بود.شاید دستاش.شاید الان تنها چیزی که لازمش داشتم...یه صدای اروم بود...
حس کردم نور اتاق کم شد.صداها کمتر شد.هوا سردتر...
ارمان گفت
_حالا چشماتو باز کن.


*پارت بعدی درحال تایپ*
دیدگاه ها (۲)

پارت ۲۳چشمامو باز کردم و خودمو توی یه اتاقک چوبی تاریک دیدم....

پارت۲۴ارمان جلوتر رفت و من همون جوری سرجام ایستاده بودم.جایی...

🌸 آرمان🌸 در رمان ماه خاموش🌑

🌸 میلاد🌸 در رمان ماه خاموش🌑

نام فیک:عشق مخفیPart:1 ویو ات*مادرم زنگ در رو زدیکی در رو با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط