صبحها برایم غزلی دم ن

صبح‌ها برایم غزلی دم ڪن
از ترنج دست‌هایت!
و ترانه‌اے بخوان از ڪَندمِ سبزِ چشم‌هایت
در افق نڪَاهم بنشین،
تا به وقت طلوع عاشقانه‌اے دیڪَر
در برڪه‌ے زلالِ لب‌هایت
روے بامداد سپیده و بهار
در امتداد بوسه‌هایم
شرح دوست داشتنت را بنویسم ...

#عرفان‌یزدانی
دیدگاه ها (۱)

صبح میتواند خلاصه ای باشد از خنده هایت تو بخند !جهان بهانه ا...

#و_من #هر_جمعه_صبح#با_یاد_تو_بر_می_خیزمیاد تو را در آغوش می ...

میشه پروانه شد ...و روی هر " گلی " نشست ...اما بهتره ، مهربو...

#جمعہ! بی‌جواب‌ترین سوال ذهنـم...چہ اتفاقی در تاریخ در این ر...

🍁🧡#پاییز‌بهاریست‌ک‌عاشق‌شده‌است🧡🍁می خواهم #تـღـو_رابا نفسهای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط