یکی از دوستانم سال گذاشته پسر نوجوانش را توی تصادف از دست
یکی از دوستانم سال گذاشته پسر نوجوانش را توی تصادف از دست داد
یک روز برام تعریف کرد
گفت فلانی وقتی پسرم فوت شد خیلی دلتنگش بودم
رفتم پیش یک روحانی گفتم که دوست دارم پسرمو توی خواب ببینم حالشو بپرسم
اون آقای روحانی گفت که براش خیرات کن اطعام کن
میگفت من تا چند ماه هر پنج شنبه شب یک شام مفصلی درست میکردم و فامیل و آشناها را دعوت میکردم یک مجلس روضه ای هم میگرفتم
ولی تا چند ماه خوابش ندیدم
میگفت یکی از همین شبها وقتی آخرین مهمونا را داشتم بدرقه میکردم
یهوی حواسم رفت به یک کارتن خوابی که داشت توی آشغال ها دنبال چیزی میگشت
میگفت دلم سوخت رفتم توی خونه یک مقدار غذا و میوه و حلوا براش توی ظرف یکبار مصرف گذاشتم بهش دادم
میگفت وقتی غذاها را بهش دادم برگشت گفت آقا ما چند نفریم این غذا کمه اگر بازم هست برام بیار ته مونده مهمونات هم باشه ایرادی نداره
میگفت دوباره برگشتم هرچی غذا توی بشقاب ها مونده بود براش جمع کردم و بهش دادم
میگفت همون شب خواب پسرم دیدم
بهش گفتم بابا چرا من این همه مدت دعا میکردم نیومدی به خوابم چرا اینقدر دیر آمدی
پسره برمیگرده بهش میگه خب منم منتظر بودم تو یه چیزی برام خیرات کنی تا به من اجازه بدن بیام ببینمت!!!
یعنی اون همه خیراتی که کرده هیچ اثری نداشت
منتها با اون یک مقداری غذایی که با خلوص نیت به آدم مستحقش داد حاجتشو گرفت
یک روز برام تعریف کرد
گفت فلانی وقتی پسرم فوت شد خیلی دلتنگش بودم
رفتم پیش یک روحانی گفتم که دوست دارم پسرمو توی خواب ببینم حالشو بپرسم
اون آقای روحانی گفت که براش خیرات کن اطعام کن
میگفت من تا چند ماه هر پنج شنبه شب یک شام مفصلی درست میکردم و فامیل و آشناها را دعوت میکردم یک مجلس روضه ای هم میگرفتم
ولی تا چند ماه خوابش ندیدم
میگفت یکی از همین شبها وقتی آخرین مهمونا را داشتم بدرقه میکردم
یهوی حواسم رفت به یک کارتن خوابی که داشت توی آشغال ها دنبال چیزی میگشت
میگفت دلم سوخت رفتم توی خونه یک مقدار غذا و میوه و حلوا براش توی ظرف یکبار مصرف گذاشتم بهش دادم
میگفت وقتی غذاها را بهش دادم برگشت گفت آقا ما چند نفریم این غذا کمه اگر بازم هست برام بیار ته مونده مهمونات هم باشه ایرادی نداره
میگفت دوباره برگشتم هرچی غذا توی بشقاب ها مونده بود براش جمع کردم و بهش دادم
میگفت همون شب خواب پسرم دیدم
بهش گفتم بابا چرا من این همه مدت دعا میکردم نیومدی به خوابم چرا اینقدر دیر آمدی
پسره برمیگرده بهش میگه خب منم منتظر بودم تو یه چیزی برام خیرات کنی تا به من اجازه بدن بیام ببینمت!!!
یعنی اون همه خیراتی که کرده هیچ اثری نداشت
منتها با اون یک مقداری غذایی که با خلوص نیت به آدم مستحقش داد حاجتشو گرفت
- ۱.۶k
- ۰۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط