ناز کردی گرچه من اهل تجارت نیستم

ناز کردی، گرچه من اهل تجارت نیستم!
میخرم ناز تو را، با اینکه یارت نیستم

برگ زردی از درخت افتاده ام پاییز را
میکشم بر دوش و یک گل در بهارت نیستم

یادم آمد گفته بودی : "دوستت دارم!"، ولی
پس چه شد؟ رفتی و گفتی : بیقرارت نیستم!

اینهمه آدم که از نزدیک تو رد میشوند ...!
من چرا یک ذره هم در روزگارت نیستم؟

آمدم، وقتی که می بینم نمی خواهی مرا
می روم، دیگر بدان در انتظارت نیستم

#وحید_سرآبادانی_امید
دیدگاه ها (۱)

" دیگر گذشت!رفتی و تمام...اما من از حالا برای لحظه ای نگرانم...

از بس شبیه شمع چکیدم دلم گرفت... از بس دویدم و نرسیدم دلم گر...

اینم طبیعت شهرمون لاهیجان

... بی "تو" مهتاب شبی را همگان میدانند...همگان شعر دو چشمان ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط